پرژین

ساخت وبلاگ
يك روزهايى هم اينطورى مى شود: 1. آرزو بعد از دو سال زنگ مى زند و مى پرسد: - زنده اى؟ديشب توى خواب من مرده بودى! و منت مى گذارد: - تا صبح برات گريه كردم. و خودش را دعوت مى كند: - اين هفته ميام ديدنت! 2. يك پاكت پر از اسناد مهم را به تخريب چى مى دهم تا ببرد جايى كه مى برد البته و وقتى برمى گردد گزارش مى دهد: - اسناد رو بردم.اما نبودند.پاكت رو انداختم زير در! مثل اينكه من خيلى تعجب كرده بودم.چون بلافاصله پرسيد: - اشكالى داره مگه؟ - حالا اگه اشكالى هم داشته باشه،چه كارى از دستمون بر مياد؟ 3. يا هوا خيلى سرد است يا يخچال خراب شده است.هر چه هست ميوه ها يخ زده است و خانه هم كه سرد است و من هم خسته و گرسنه.يك فكر بكر، دم كردن چاى بود و فكر بعدى آنكه بجاى دم كردن چاى توى قورى،چاى را توى ليوان دم كنم.چاى و آب جوش را توى ليوان ريختم و يك بشقاب پيركس هم روى ليوان گذاشتم تا خوب دم بكشد.منتظر دم شدن چاى بودم كه با صداى شكستن پيركس غافلگير شدم.اولا كه به قول خارجى ها فاك.دوما كه اين دومين ظرفى است كه در اين هفته شكسته شده است.سوما هم آخه چرا؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 223 تاريخ : شنبه 6 آذر 1395 ساعت: 23:39

داستان اين بود كه من بايد دوازده حلقه دى وى دى را با دقت نگاه مى كردم و مى فهميدم و تدريس مى كردم.آيا اينكار ساده ست؟خير.اما، من چند هفته وقت گذاشته ام و انجامش داده ام و در نهايت متوجه شده ام كه چند تا از دى وى دى ها تكرارى است و به همين دليل چند تا از مباحث ناقص است.امروز زنگ زده ام و خواهش كرده ام دى وى دى هاى ناقص را براى من بفرستند.پرسيدند: - تاريخ دى وى دى ها؟ -ماه شش - ماه شش؟!كل ايران انجام داده خانم.شما هنوز انجام ندادين؟ - كسى متوجه نواقص نشده بود؟ - خير - پس احتمالا اصلا انجام ندادن و فقط نامه نوشتن كه انجام دادن. - شما هم مى تونين اينكار رو بكنين وگرنه ممكنه توبيخ بشين! - اشكالى نداره. بايد مى گفتم"به درك".حيف كه من خيلى باادبم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 234 تاريخ : شنبه 6 آذر 1395 ساعت: 23:39

تصميم داشتم اين بعدازظهر:

- آن جزوهء شصت و شش صفحه اى را مطالعه كنم كه امتحانش هفتهء آينده است و خيلى هم مهم است.

يا حداقل :

- آشپزخانه را مى شستم كه هنوز  پر از خرده هاى شيشهء پيركس  است و راه رفتن در آن  خطرناك است.

يا حداقل تر:

به خريد مى رفتم و يخچال را از حالت فقر و قحطى در مى آوردم و اميد به زندگى ام را بهبود مى بخشيدم.

اما، به جاى همهء اين كارها:

خوابيدم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 238 تاريخ : شنبه 6 آذر 1395 ساعت: 23:39

يك عده هم -  كه تعدادشان كم نيست- وجود دارند كه آلرژى را به سوسول بازى ربط مى دهند و تازه از اين هم بيشتر؛بعضى هايشان با شنيدن فقط اسم آلرژى آنچنان چشم و ابرويى مى رقصانند كه معنايش چيزى در مايه هاى "تو را چه به اين حرفها؟"و يا"اين چيزهابه گروه خونى شما نمى خورد" مى شودتعجب من از اين است كه اين عده با وجود اين تنفر شديد از اين كلمهء بدبخت چطور هيچ كمپينى عليه آن راه نينداخته اند تا سارا دوست من هم عضو آن بشود و عليه آن بجنگد و كمتر از دست من حرص بخورد.چون واقعا امروز وقتى به قرمزى روى دستم اشاره كرد و دليل آن برامدگى سنگ آسا را پرسيد و در جواب آن كلمهء بيچاره را شنيد، نزديك بود سكته كند. - آخه نيش پشه چه ربطى به آلرژى داره؟ - شايد هم آلرژى نيست.ولى اين جاى نيش اون پشه اى كه يك ماه و نيم پيش تو حياط نيشم زد و ازش خون اومد و خودت هم بودى و كلى خنديدى! - خوب واسه چى همينجورى  نگاش مى كنى؟سركه اى، آبليمويى چيزى بهش بزن! ترسيدم اگر دوباره بگويم آلرژى دارم،سارا سكتهء كامل را بزند. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : آلرژى فصلى,آلرژى تنفسى,آلرژي بهار, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 236 تاريخ : شنبه 6 آذر 1395 ساعت: 23:39

كتاب با اين جمله شروع مى شود:

" آن زمان سى و هفت سال داشتم"

خواندن كتاب را براى تعطيلات اين هفته برنامه ريزى كرده بودم.اما، هم سن بودن با قهرمان _داستان،آنچنان حس _خوب_تحربه نشده اى به من داد كه بعيد مى دانم به تعطيلات برسد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 231 تاريخ : شنبه 6 آذر 1395 ساعت: 23:39

من يك زن عمو دارم كه هميشه همراه با اسمش مهربانى هايش يادم مى آيد.ما، بچه بوديم و زن عمو يك صندوقچهء بزرگ قفل شده داشت پر از شيرينى و خوراكى هاى خوشمزه كه فقط در حضور بچه ها و براى بچه ها آن را باز مى كرد.يكى از خاطرات شيرين كودكى من به باز شدن در_آن صندوقچه و گرفتن سهم شيرينى ام مربوط مى شود.سهمى كه چون بچه بودم به من تعلق مى گرفت. امروز خواستم از زن عمويم تقليد كنم و به مهمانان كوچكم اجازه دادم هر كدام هرچيزى را كه دوست دارند از اين خانه بردارند و براى خودشان ببرند.مورچه يك دسته گل كوچك تزئينى برداشت و يكى از بچه ها يك مجسمه كوچك به شكل خرگوش و آن يكى يك دلفين كوچك سنگى  را برداشت.زيباترين ها را برداشته بودند.اما،ارزشش را داشت.داشتيم مهربانى را تمرين مى كرديم. حين تمرين فهميدم،ميزان پرروئى با عدد سن رابطه غير مستقيم دارد.سه تا بچهء بزرگتر،سه تا شى زيبا اما كم اهميت را برداشته بودند.بدون شك من آن مجسمه هاى كوچك را دوست داشتم و مخصوصا دلم براى دلفينكم تنگ مى شود.اما،بى هيج بحثى با بردنشان موافقت كردم.ولى آخر چطور مى توانستم قبول كنم يك بچهء زير سه سال صاحب آيپد_عزيزم بشود؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : بچه پررو,بچه پررو به انگليسي,بچه پررو به انگلیسی, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 256 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 9:24

يكى، دو ماهى مى شود كه آخر هفته ها براى تهيه يك غذاى جديد و جينگيل برنامه ريزى مى كنم و تا حالا كه هر چه درست كرده ام عالى بوده است.اما، براى اولين بار مى خواهم از گوشت قرمز استفاده كنم.چون،يك روش خيلى عالى براى پخت گوشت قرمز پيدا كرده ام و فردا هم  بايد بروم مواد لازم را بخرم .خبر خوب اين است كه بيشتر مواد لازم در هايپر نزديك خانه يافت مى شود و خبر بد اين است كه نه تنها در آن هايپر كه در هيج هايپر و سوپرى در اين شهر شراب قرمز پيدا نمى شود و من نمى دانم چه چيزى را مى توانم جايگزين كنم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : جايگزين پرايد,جايگزين بكينگ پودر,جايگزين وانيل در كيك,جايگزين وي چت,جايگزين گوشت قرمز, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 236 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:33

1. پول را از دستگاه عابربانك گرفتم و به سرعت خواستم دور شوم كه يك آقاى خيلى مسن از من خواست براى او هم پول برداشت كنم.بايد مى گفتم: - ببخشيد پدر جان عجله دارم! اما حتى جوابش را هم ندادم و الان بابت اين رفتارم شرمسارم.البته همان موقع هم بعد از دو سه قدم از خودم خجالت كشيدم و برگشتم و گفتم: - كارت رو لطف كنيد به سرعت كارت را به عابر بانك دادم و منوها را رد كردم و برايش چهل تومان برداشت كردم و گفتم: - بفرماييد اين كارتتون.بى زحمت پول رو هم برداريد. - رسيد نداد؟ - رسيد لازم داريد؟ - بله. - براى چى؟ - لازم دارم. چون كاغذهاى رسيد عابر بانك براى محيط زيست زيان اور است،خودم معمولا  رسيد نمى گيرم و بنابراين اين بار هم رسيد نگرفته بودم.چاره اى نبود،يك موجودى گرفتم و درخواست رسيد كردم و وقتى رسيد را بدون احتيار ديدم،چشم هايم قاطى كرد.موجودى حساب آنقدر صفر داشت كه نتوانستم صفرها را بشمارم. 2. نوار قلبم را كه گرفتند،برگشتم و سرجايم نشستم.يهو سر و كله يك خانم پير پيدا شد و پرسيد: - نوار قلبت خوب بود؟ - نمى دونم.دكتر بايد ببينه. - يعنى اون خانم نگفت خوبه؟ - نه.چيزى نگفت. - حالا نگران نباش.خدا بزرگه.ا پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : گلايه هاي عاشقانه,گلایه ها رو چه کنم,گلایه ها,گلایه های دلم,گلایه های خط خطی, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 261 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:33

رنگ تابه،زرشكى ست.هنوز اين رنگ را دوست دارم.دستگيره ها به شكل توت فرنگى هستند و قاشق چوبى در انتها شبيه دم_ماهى مى شود.روى كارد و چنگال ها،تصوير يك سرباز هخامنشى نقش بسته است و نمكدان ها شبيه آناناس هستند و نمك و فلفل داخل دو تا ظرف كوچك مستطيلى ريخته شده است؛شبيه مهره تاس در بازى تخته نرد.يك سينى كوچك هم تازه خريده ام كه من را ياد ته دريا مى اندازد.به اين ترتيب امروز سرآشپزى بودم با لباس هاى زرشكى در رستورانى در ته دريا كه گارسون هايش ماهى ها بودند و مشتريانش سربازان هخامنىشى كه تا غذا حاضر شود،تخته نرد بازى مى كردند و دسر توت فرنگى و آناناس ميل مى فرمودند! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : ته دريا, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 253 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:32

 1. تاكيد كرده بودم كيك بلژيكى از شيرينى فروشى مورد علاقهء خودم خريده شود.بنابراين روى ميز كيك بلژيكى تازه از پخت در آمده و چاى تازه دم داشتيم و به شدت مايه تعجبم بود كه استاد مهمان علاقه اى به هيچكدام نشان نمى داد.خواستم تعارف كنم اما تلفنم زنگ خورد و شماره مسئول پشتيبانى اداره را روى گوشى ام ديدم.به شدت جا خوردم و آماده دعوا شدم.چون اين پيرمرد به شدت بداخلاق هرگز به كسى زنگ نمى زند مگر براى دعوا. - سلام.صبح بخير! - اونجا چه خبره؟چرا اينقدر كيك خريديد؟شهبانو فرح داره تاجگذارى ميكنه؟ - مهمون داريم. - خوب باشه.پاى سيب مى خريديد.قيمتش نصف مى شد و همون كار رو هم مى كرد! 2. مهمانمان از شنيدن اسم تخريب چى به شدت تعجب كرده بود  و باورش نمى شد كسى فاميليش تخريب چى باشد و من هم هر كارى كردم نتوانستم يعنى دلم نمى خواست دليل آن تخلص را توضيح دهم ولى خوشبختانه خود_ تخريب چى دست بكار شد و بصورت عملى كارى كرد استاد از تعجب در بيايد.داستان هم اين بود كه استاد مطابق رسم به همراه خودش يك جعبهء بزرگ از انواع شيرينى ها را براى من آورده بود و من هم شيرينى ها را به تخريب چى دادم و تاكيد كردم شيرينى را طور پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : مهمانخانه مهمان کش روزش تاریک,مهمانخانه مهمان کش, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 226 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:32

كتاب"بابا گوريو"اثر دوبالزاك را از كتابخانه گرفته بودم و بسيار مشعوف هستم كه خواندن كتاب را در سه روز تمام كرده ام و الان هر چه بيشتر دلم مى خواهد كتاب بخوانم و فضاى كتاب ها هم پاريس باشد در قرن هيجده و نوزده.به اين شرط كه كتاب را خودم خريده باشم و قبل از من شخص ديگرى آن را نخوانده باشد.چون،انگار سبك كتاب خواندن هم عوض شده است و خواننده هاى امروزى بجاى خواندن كتاب و لذت بردن از كلمات و سطرها و كل داستان،يك خودكار دستشان است تا هر جمله و يا جملات و حتى پاراگرافى كه به نظرشان جالب آمد را علامت بزنند و بدين ترتيب هم، به كتابى كه به امانت گرفته اند، اهانت مى كنند و هم فرصت لذت بردن از خواندن يك كتاب عالى را از ديگران سلب كنند. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : اهانت روزنامه طرح نو,اهانت به اهل سنت, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 254 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:32

مهمان مهم مان به چاى هاى روى ميز اشاره كرد و گفت: - شما به اينا ميگيد چاى؟ چند ثانيه اى طول كشيد تا سوال را آناليز كنم.فكر كردم اشتباه شنيده ام.با اين حال جواب دادم: - بله.تا يادمه به اينا گفتيم چاى. - ولى اينا كه چاى نيست! - چاى نيست؟ - نه خانم.اينا چاى نيست.اينا همش رنگه.اين چاى هاى خارجى فقط رنگ هستن. - ما سالهاست از اين چاى دم مى كنيم و اتفاقا خيلى مورد علاقهء منه.احتمالا متوجه شدين تخريب چى واسه من دو تا دوتا چاى مياره؟حالا چاى ميل نمى فرمايين؟ - چرا اتفاقا؟اگه اجازه بدين اين يكى رو هم من وردارم! و در كمال ناباورى يك گناه نابخشودنى مرتكب شد و چاى من را دزديد.آنهم در روز روشن و آنهم جلوى چشمان خودم.بعد از دزدى نوبت رسيد به قند و خواست از قندان قند بردارد.اما، به نظرش قندها خيلى بزرگ آمد.بعد از شكست تلاشش براى خرد كردن يك قند من گفتم: - كيك ميل بفرماييد! - نه اين كيك ها خوب نيستن.قند دارن! - اين كيك ها خوب نيستن؟اين كيك ها بهترين كيك اين شهر هستن و بخاطر خريدشون مى خوان به من برچسب سياسى بزنن! - نه.خوب نيستن!  اين بار تلاشش جواب داد و يك حبه قند را دو قطعه كرد و مشغول نوشيدن چاى شد. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 214 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:32

مگر قهر بودن با يك بچهء زير سه سال قابل تحمل است؟البته كه نيست.داشتم به پيدا كردن راهى براى آشتى فكر مى كردم و خيلى زود شكلات هاى داخل يخچال  يادم آمد و بلافاصله  يكى از آنها را به كودك قهر كرده تعارف كردم.اما، مگر برمى داشت؟شكلات را قبول نكرد تا يكى هم براى آجى اش به او دادم.بالاخره، دو تا شكلات به دست رفت و مشغول سر و كله زدن با كفش هايش شد.چند دقيقه بعد من كنارش ايستاده بودم و متوجه شدم، شكلات دوم هم دارد توى دهانش آب مى شود. واقعا متاسفم كه طفلك را طورى با تعجب  نگاه كرده بودم  كه مجبور به توضيح دادن شد و با اشاره به شكلاتى كه داشت نوش جان مى كرد گفت: - خودش گفت بذارمش توى دهنم! و مگر در درستى اين پاسخ  مى توان شك كرد؟ پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 243 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:32

در يك سال و نيم گذشته،تقريبا هر روز يك يا دو فيلم سينمايى ديده ام و در بيشتر فيلم ها، يك كاراكتر وجود دارد كه پيچيده ترين  كارهاى تيم را پيش  مى برد و كارهاى پيچيده معمولا در جايى انجام مى شود كه هيج اثرى از افراد ديگر تيم نيست و در واقع آنها فكر مى كنند اين خودشان هستند كه در حال حل مسائل پيچيده هستند.يعنى دقيقا وقتى كه آن كاراكتر بيچاره دارد با خرس مى جنگد يا شمشير مى زند و يا بمب خنثى مى كند،يا توطئه و يا دسيسه؛ديگر هم تيمى ها برايش غايب رد مى كنند و چون بيشتر اوقات غايب است، عضو موثرى هم به حساب نمى آيد و معمولا حقى هم برايش قائل نيستند.موضوع مشترك ميان همه كسانى كه نقش آن كاراكتر را در تيم به عهده  دارند اين است كه كاراكتر موصوف نه حوصله دارد از كارهاى مهمى كه كرده است،نام ببرد و نه دلش مى خواهد غيبتش را موجه كند و نه دنبال به حساب آمدن توسط ديگران است. اين كاراكتر فقط يك آدم است كه آن كارها را انجام مى دهد چون  فكر مى كند بايد انجام دهد.البته اهميت كارى كه كاراكتر انجام مى دهد،كاملا وابسته به ماهيت تيم است و ماهيت تيم مى تواند شامل يك تيم پخت و پز و آشپزى باشد تا يك تيم كاوشگر در پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 244 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:32

1. يك وقت هايى هم دقيقا وسط دويدن ها، زندگى يك فرمان "آهسته تر"صادر مى كند واين فرمان ممكن است در ابتدا باعث خشم و عصبانيت شود.اما،در پايان متوجه  مى شويم چقدر تند داشته ايم مى دويده ايم و چقدر اين استراحت برايمان لازم بوده است. 2. يك پنجشنبه و جمعهء آهسته داشتم و به اين نتيجه رسيدم زندگى آهسته اش هم چندان بد نيست.اما، اين روزهاى آهسته را نه براى خودم و نه براى هيچ كسى آرزو نمى كنم. جالب نيست كه انجام ساده ترين كارهاى زندگى ،سه برابر معمول طول بكشد. 3. خوشبختانه فرمان زندگى براى بيشتر از دو روز نبود و من دوباره سرپا ايستادم و شروع كردم به لذت بردن از زندگى.رفته ام يك ليوان كاپوچينو براى خودم درست كرده ام و نزديك بخارى نشسته ام تا هم گرم شوم و هم با دوستانم تلفنى حرف بزنم. 4. با سارا و هديه و نيلوفر حرف زدم.اما، تلفن چهارم خاموش بود.متن پيامك را نوشتم.اما، ياد كليپى افتادم كه امروز ديدم.روانشناسى به شوخى  مى گفت"دوست شدن با يك دختر مانند زندگى بدون مرخصى ست"خنديدم و از فرستادنش منصرف شدم. پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : آهسته ترک,آهسته ترین پستاندار,تریپتورلین آهسته رهش,کمی آهسته تربه کجا میروی,کمی آهسته ترکم کن, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 242 تاريخ : شنبه 22 آبان 1395 ساعت: 12:32

1. بامبو را گذاشته ام رو به روى آينه.با اين هدف كه خودش را ببيند و از خودش خوشش بيايد و بيشتر رشد كندالبته،.اين هدفى بود كه مغزم تعريف كرده بود.اما،هدف قلبى ام چيز ديگرى بود.مى دانم بامبو تنهاست و فكر كردم،فكر مى كند يك بامبوى ديگر هم اينجاست و ممكن است با اين كار از تنهايى در بيايد.اميدوارم اين راه حل جواب بدهد.لااقل تا وقتى كه يك شاخه ديگر مى خرم. 2. اين تغيير مكان بامبو يك حسن ديگر هم دارد.بامبو جلوى چشمانم است و صبح ها اولين چيزى كه مى بينم سبزى و طراوت است.و اين روزها اول به بامبو سلام مى كنم و بعد به آسمان.اما، امروز و حتى قبل از سلام واحوالپرسى چشمم به پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 241 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 19:36

خانم همكار رفته بود جواب آزمايشش  را بگيرد.اما، بجاى جواب آزمايش، يك شوك بزرگ به او داده شده بود: - خانم عصر برگرديد.دكتر مى خواد با شما حرف بزنه. برگشته بود اداره و هر ده دقيقه يك بار از من مى پرسيد: - ايدز يا هپاتيت؟ راستش من به سرطان فكر مى كردم و از ته قلب برايش ناراحت بودم و متاسف و مضطرب.عصر هم با ترس و لرز زنگ زدم تا احوالش را بپرسم.خوشبختانه خبر خوشحال كننده بود.نه ايدز داشت و نه هپاتيت و سرطان.چربى خونش بالا بود! پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 291 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 19:04

1. تا همين پارسال تعداد رستوان رفتن هاى كل عمر من به ده بار هم نمى رسيد.بعد يهو پارسال يك بار با نيلو به يك رستوران رفتيم و من از پيتزاها و مخصوصا سالادهايش خوشم آمد و الان از بس زود به زود به آنجا مى روم كه ديگر هر بار مى توانم بروم پشت يكى از ميزها بنيشينم و بجاى سفارش بفرمايم:همون هميشگى! 2. هفته پيش با نيلو و خانواده اش به همان رستوران رفته بودم و اين هفته هديه من را به آنجا دعوت كرد و اين بار  بجاى سفارش هميشگى به   تجربه هديه اعتماد كردم و يك پيتزا سفارش دادم به اسم:آميگو استيك.البته،آماده  شدنش خيلى طول كشيد و هديه مجبور شد من را مطمئن  كند  كه آن پيتز پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 246 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 13:46

تنهايى آدم را خودكفا مى كنذ.مثلا يك ادم تنها مى تواند در تاريكى مطلق اتاق بدون برخورد با هيچ شى و وسيله اى يك راست برود آشپزخانه و بعد كمى كج شود به سمت سينك و از داخل كابينت بالايى يك ظرف  نسبتا بزرگ بردارد و زير شير آب بگيرد و نصف آن را با آب سرد پر كند و بعد از كابينت پايينى يك حولهء كوچك بردارد و آب و حوله به دست برگردد توى همان اتاق  تاريك و با چند حركت آكروباتيك ظرف آب را طورى روى ميز نزديك تخت جاسازى كند كه وقتى دراز مى كشد،هم دستش راحت به ظرف آب برسد و هم آب از داخل ظرف نريزد روى موكت ها.بعد هى حوله را خيس كند و هى روى سرش بگذارد و هى هى هى ... پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 233 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 3:14

به هر حال سارا  دوست سى، چهل سالهء من است و استثناء بود.اما، براى همين سارا هم به ازاى هر پاراگرفى كه برايش نوشتم،يك بار خودم را توى دلم سرزنش مى كردم و يك بار براى سارا آرزوى رفوزه شدن مى كردم و يك بار هم همين آرزو را برايش پيامك مى كردم.تازه وقتى هم جزوه اش را تحويلش دادم و سارا تشكر كرد.فقط گفتم: - تكرار نشه! منظورم اين است؛من هيچوقت حوصلهء درس و مشق خودم را نداشتم چه برسد به درس و مشق مردم.همين را هم به هر كسى كه بخواهد مشق هايش را انجام بدهم،مى گويم و گفته ام و خلاص.اما، اين خانم همكار نمى تواند اين حرف ساده را به مردم بزند و مشق ها را تحويل مى گيرد و بعد پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 23:13