پرژین

متن مرتبط با «شماتت» در سایت پرژین نوشته شده است

شماتت

  • هر روز عمیق تر در شوک جدیدی فرو می روم.کاری که محمد مرادی کرده است را نمی توانم آنالیز کنم.از طرفی معتقد هستم مراقبت از روح و روان خودش یک رفتار کاملا سیاسی و لازم برای پیمودن جاده مبارزه با ظلم و ستم است و از طرفی از جان گذشتن یک انسان برای هدفی که دارد من را در بهت فرو برده است.بزرگترهای ما داستان فخرالدین را برای ما نقل می کردند.چریکی که از بس زبر و زرنگ بود،بیشتر ماموریت های حساس را به او می سپردند و از همه سربلند بیرون می آمد.تا اینکه روزی به دیدار همسر و پسرش به روستایشان برمی گردد و آنجا گزارش داده می شود.خودش در خانه حبس می شود و همسر و پسرش را فراری می دهد.همسر و پسرش را دستگیر می کنند و هر دو انکار می کنند که خانواده فخرالدین هستند.از اهالی روستا می خواهند آنها را شناسایی کنند و همه می گویند آنها همسر و پسر فخرالدین نیستند.از آنها می خواهند قسم بخورند و اهالی قسم می خورند و در نهایت همسر و پسر فخرالدین فراری داده می شوند.اما،خانه فخرالدین محاصره می شود.فخرالدین تا آخر مبارزه می کند و ماموران نمی توانند وارد خانه اش شوند.اما،دیگر تیرهایش تمام می شود.فخرالدین تمام تیرها را شلیک کرده بود به غیر از یک تیر.چون آن تیر را برای کاری مهم کنار گذاشته بود.کار مهمش هم این بود که به بالای پشت بام برود و رو به مردم روستا بگوید مردم بدانید من تا آخر مبارزه کردم و تسلیم نشدم...مردم بدانید من تا آخر مبارزه کردم و تسلیم نشدم.اما دیگر تیری برایم باقی نمانده است مگر یک تیر که آن را برای خودم کنار گذاشته ام.چون نمی خواهم دست دشمن بیفتم،این تیر را به خودم شلبک می کنم.ناگهان شلیک می کند و داستان فخرالدین برای همیشه جاودانه می شود.(جنازه اش هم گروگان گرفته می شود.گروگان گرفتن جنازه جدید ن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها