پرژین

متن مرتبط با «هارد خارجي لا يظهر» در سایت پرژین نوشته شده است

اختلاس

  • سه ماه پیش من و سارا البته به توصیه یکی از همکاران سارا، با هم تصمیم گرفتیم هر ماه یک عدد سکه پارسبان بخریم به عتوان سرمایه برای آینده ای که همین الان هم بوی دودش به مشاممان می رسد.انصافا،سارا به تصمیمی که گرفته بودیم پایبند ماند و هر ماه یک میلیون تومن به حساب من می ریزد تا همراه با سکه ای که برای خودم می خرم از طلافروشی نزدبک محل کارم،سکه ای هم برای او بخرم.از شما چه پنهان و از سارا هم پنهان نیست البته،تا حالا مبادرت به اندوختن هیچ سرمایه ای برای خودم نکرده ام و این جمله ثقیل را نوشتم تا از نوشتن پول نداشتم طفره رفته باشم که دیدم فایده ندارد.به هر حال مطلب منتقل می شود و همان بهتر که به سبک و سیاق همیشگی خودم متعهد بمانم و ساده و کوتاه بگویم هیچ پولی برای پس انداز برابم باقی نمی ماند و لذا سکه چی و کشک چی؟بیخبال سرمایه گداری برای خودم شده بودم.اما،هر ماه می رفتم و برای سارا می خریدم و در اولین فرصت تحویل می دادم.آخرین سکه را هنوز تحویل نداده ام و قرار است فردا که سارا می آید دیدن من - با اینکه می داند کرونا دارم- سکه را تحویلش دهم و به سارا تاکید کردم اگر فردا فراموش کردم سکه اش را تحویل دهم،آن را با من یادآوری کند.بعد بهو مردد شدم که سکه ماه پیش را تحویل داده ام یا نه و پرسیدم:- سارا سکه ماه پیش رو تحویلت دادم؟- آره بابا. فعلا اختلاس نکردی! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلادیاتورها

  • در ذهن من که باید اعتراف کنم به شدت قالبی است زن تحصیلکرد معادل است با بزرگانی مثل؛ ویرجینیا وولف،سوزان سانتاگ،ماری کوری و مرحوم مریم میرزاخانی.هدف پنهان من از انتخاب روانشناس خانم برای آن جلسه تغییر نگرش عده ای از مدیران سازمان نسبت به زن تحصیلکرده بود و البته کمی یادگیری و اندکی تغییر رفتار.منتطر خانم دکتر روانشناسی بودم که بیاید و احترام همه را برانگیزد.کلاس پر از شور و خلاقیت و کسب مهارت های رفتاری راه بیندازد و طرحی نو دراندازد.1.خانم دکتر قرار بود ساعت هشت در کلاس باشد و هشت و بیست دقیقه شد و نیامد.هشت و نیم رسید و توضیح داد دنبال جای پارک بوده است.معذرت خواهی هم کرد.☆ اولین red flag همین بود.2.بجای یک خانم چهل و هشت ساله،یک خانم بیست و دو ساله دیدم که بسیار هم زیبا بود.با آرایش زیاد و لب هایی پروتز شده و مژه مصنوعی و رژلب اکلیلی.تنها چیزی که در ظاهرش پسندیدم،کیف و کفشش بوددکه‌ خیلی با سلیقه انتخاب کرده بود.چرم قهوای پوست ماری.البته از اکستنشن موهایش خوشم نیامد.3.در عرض نیم ساعت با زندگی خصوصی خانم آشنا شدیم و فهمیدیم که خانواده پدری خانم نه تنها پولدار و نامدار بوده اند که خود خانم هم ابرقهرمانی است برای خودش.مثلا وقتی داشته است دکترا می خوانده است،هفته ای سه بار پدرش را برای دیالیز می برده است بیمارستان و توی پارک بیمارستان مقاله می نوشته است و در ضمن مقاله نوشتن سیصد بار می رفته است به پدرش سر می زده است و بر می گشته است سر درس هایش.در حالیکه غدای بچه ها و مدرسه آنان را داشته است و مشکلات زندگی با شوهری که همیشه در ماموریت بوده است.☆ کم کم از خانم بدم امد.اصولا از کسانی که به اصل و نسب شان مخصوصا پول و پله اصل و نسب شان افتخار می کنند،بدم می آید.4.کم کم مباحث شروع شد, ...ادامه مطلب

  • برف و کلاغ و گنجشک

  • عصر زمستانی غمگینی است.برف نازی دارد پشت پنجره می بارد و تعدادی پرنده آن بالابالاها در حال پرواز هستند.پرنده های حرف گوش نکنی باید باشند از انها که دل مادرشان را خون کرده اند و هر چه گفته است سرد است روله ها. نروید بیرون،گوش نکرده اند و با جیک جیک و قارقار، قرار و مدارهایشان را با رفقای یاغی تر از خودشان گذاشته اند و آمده اند بازیگوشی در آن بالا بالاهای آسمان سرد و پر از برف.این طرف پنجره من هستم در محاصره گل هایم و در حال نگاه کردن به برف پشت پنجره و و همزمان نگاه کردن به ویدیوی دو تا بچه میمون نجات یافته از سیل.میمون ها به حدی مظلوم و آرام و صبور هستند که قلبم آب شد برایشان.رها یافتگان از بلایی که نه می دانند از کجا آمد و نه می دانند چرا آمد.کسی که حتما خیلی مهربان است در یک شیشه شیر به انها شیر می دهد.برف بیشتر شده است ومیمون ها سیر. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • متلاطم

  • فقط نوشتن نیست که از عهده آن برنمی آیم.ارایشگاه هم حوصله ندارم بروم.کتاب هم نمی خوانم.فیلم هم نمی بینم. دفعات حرف زدنم هم به صفر نزدیک شده است.عصبی هم هستم.کفش هایم واکس ندارند.پالتوی بنفش بادمجانی را روی مانتوی سرمه ای می پوشم.ادکلن نمی زنم.یک موضوع مالی را مجبور هستم پیگیری کنم که مصداق جان کندن شده است برایم.کیفم پر از کاغذ پاره است.نه خانه نظم و نه خوابم.نه مغزم آرامش دارد و نه قلبم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شلاق

  • خطاب من به زندگی : دارم از نفس می افتم.کمی آرام تر لعنتی., ...ادامه مطلب

  • لایو

  • امروز از همکاران شنیدم که وراج روز خاکسپاری پدرش از سر خاک آن مرحوم، استوری گذاشته.یعنی استوری ها گذاشته!بعد من از چنین آدمی انتظار شعور و منطق دارم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کل کل در صف کلانه

  • کنار پارک چند تا غرفه شیربنی و ترشی فروشی و یک لوارم التحریر و چند تا خنزرپنزر فروشی را گذاشته بودند کنار هم و اسمش را گذاشته بودند نمایشگاه.البته که یک غرفه ویژه هم داشت.کلانه فروشی.کلانه فروشی را دو تا خانم اداره می کردند یکی از یکی خوشگل تر و سروزبان دارتر و زبروزرنگ تر و ماهرتر.من تقریبا دو ساعت پیش نمایشگاه رفتم و یک صف گرفتم و رفتم که یک دوری بزنم.ترشی ها عالی بودند.لیته خریدم با خیارشور با شوید که معرکه است.خیلی زود دورم تمام شد و برگشتم توی صف.خیلی شلوغ نبود.اما،این مردم انگار قحطی است ده تا ده تا سفارش می دادند.می رفت که کلافه شوم.اما،سعی کردم تمرکزم را بگذارم روی موسیقی ملایمی که داشت پخش می شد تا بتوانم تحمل کنم.واقعا هم موسیقی کار خودش را کرد و تحملم را بالا برد تا اینکه خانمی صف را بر هم زد.خانم گفت قبل از من است.اما،مطمئن نبود.قبول کردم که قبل از من برود اما هی قسم و آیه می خورد و نشانه می آورد که واقعا نوبت اوست.رفت روی اعصابم.اول یواش و بعد کمی بلندتر از یواش گفتم:باشه!یهو خمیر تمام شد و خانم قبل از من گفت آنها می بایست خمیر آماده توی یخچال می گذاشتند.خانم کلانه پز گفت یخچالش جا ندارد و خمیر کلانه باید در لحظه آماده شود.خانم عصبانی شد.کل کل بین خانم ها ادامه داشت و در نهایت خانم عصبانی گفت که شوهرش شاطر است و این بهانه ها سرش نمی شود و می داند این خمیر تا نیم ساعت دیگر هم ور نمی آید و سفارشش را تغییر داد.دلمه خواست با نان..شش تا نان.پخت هر نان به اندازه پخت سه تا کلانه زمان می برد.این را خانم کلانه پز گفت و خانم عصبانی گفت اینطور نیست و شوهرش با سرعت خیلی بالا نان می پزد.خانم ها گفتند چه خوب که شوهر دارد.چون هیچ کدام از آنها شوهر ندارند و بهتر است بجای اینقدر , ...ادامه مطلب

  • برگ های بلال

  • تا نایلون بلاها را دست سارا دیدم،فهمیدم چه فکری در سر دارد و اولین جمله ام این شد:- من بلال نمی خورم!- باشه.علیرغم آن "باشه" سارا بعد از چای و میوه بلند شد و گفت می خواهد بلال کباب کند.- من بلال نمی خورم- حالا بذار درست کنیم- به شرطی که صد تا صفرش رو خودت انجام بدی.من حوصله بلال کباب کردن ندارم- باشهسارا اول برگ های دور یک بلال را جدا کرد و بعد رفت سراغ گاز روشن کردن.در این فاصله من تصمیم گرفتم حداقل برگ های بلال خودم را جدا کنم.من داشتم برگ ها را می کندم و سارا داشت با شعله های گاز سر و کله می زد و هر چند دقیقه یک بار یک غری می زد:- این چزا جرقه نمی زنه؟- به برق وصل نیست- چرا؟- سه راهی ندارم- خوب بخرو دوباره- این چرا روشن‌نمیشه؟- به کم مکث می خواد- چقدر مکث؟- چند ثانیهدر تمام مدت مکالمات بالا من داشتم برگ های دور بلال خودم را می کندم و تمام نمی شد.گفتم: - چه تکاملی؟- تکامل چی؟- این بلال! چه تکاملی پشت این برگ ها هست.فک کن این همه برگ دور اون دونه هاست.- فک کردم گاز رو میگی!- گاز چه ربطی به تکامل داره؟- نمی دونم.حالا سارا برگشته بود توی سالن و تلاش من را برای کندن برگهای بلال نگاه می کرد و انتظار داشت خودم بروم گاز را روشن کنم.من همچنان در بحر بلال بودم و ان برگ ها و دانه ها و رشته های نازکش.به سارا گفتم:- این رشته ها رو نگاه کن شبیه مو هستن.چقدر هم خوشگل!- آره.من می خورمشون!- واقعا؟- آره شیربنه.خوشمزه ست!بالاخره کندن برگ های بلال من هم تمام شد و رفتم گاز را برای سارا روشن کنم و روشن هم کردم و سارا یک ثانیه بلال خودش را روی شعله گاز چرخاند.اما،ثانیه بعد تلفنش زنگ خورد و من ماندم و دو تا بلال و یک شعله روشن گاز‌.با حیای خودم یک شعله دیگر را هم روشن کردم و با کمک دو دست مشغول, ...ادامه مطلب

  • بی فرهنگی به علاوه چندش و بیشعوری

  • شعور یعنی وفتی داری بلال می خری،بلال ها رو باز نکنی و با ناخن تست نکنی که آیا شیره دار است یا نه؟دلم می خواست جمله بالا را به آن خانم جوان بیشعور می گفتم.اما، ترسیدم و بجاش سر فروشنده بدبخت غر زدم که چرا اجازه می دهد چنین اتفاقی بیفتد؟◇ من با همه تبحرم درجدا کردن میوه های خوب از بد، واقعا راهی برای تشخیص بلال خوب نمی شناسم.چه کار می کنم؟ به شانسم اعتماد می کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از سنندج خنک بر شما سلام

  • غروب برای آبیاری درخت ها رفته بودم توی حیاط و تنها چیزی که انتظار نداشتم آن نسیم خیلی خنکی بود که بر تنم وزید.اصلا یک جوری سورپرایز شدم که انگار افتاده ام توی تونل زمان و اینجا نه تابستان است و نه حتی سنندج.بلکه اوایل پاییز است و جایی دور و بر ارتفاعات تته. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ناخودآگاه ناقلا

  • یکی از دوستان خواهرم به همراه شوهر و دو بچه اش در ترکیه منتظر ویزای آلمان هستند.حدود دو سال هم هست که منتطرند بیچاره ها.بعد دیشب که من در مورد مهاجرت نوشتم،مغزم بلافاصله بعد از خوابیدن من را گذاشت توی جوب جلوی خانه این عزیزان.مقادیر زیادی هم خس و خاشاک اطرافم بود همراه با یک گربه زشت و کور.حالا،بی خانمان شده بودم یا صرفا از دست پلیس فرار کرده بودم را نمی دانم.همینقدر می دانم که این ناخودآگاه من بسیار ناقلا است و دیشب تا حرف از مهاجرت شد این داستان را ساخت و به محض ورود مغزم به دنیای خواب آن را پلی کرد تا مبادا من دگر بار به مهاجرت فکر کنم حتی.امروز یک ویدیو در مورد اگاهی دیدم.من تا امروز آکاهی خودم را بصورت تکه ابری بالای سرم تصور می کردم که نمی توانستم ببینم.اما،از حضورش اطلاع داشتم و فکر می کردم آگاهی من فقط متعلق به من است و نمی تواند متعلق به کسی دیگر باشد.اما،امروز این ویدیو تصوراتم را به هم ریخت.گویا آگاهی تمام موجودات یکی است و از یک جنس هم هست.مثال:مری در لندن می خوابد و خواب می بیند جین در پاریس است.جین در عالم خواب فکر می کند خودش و افکارش از یک جنس هستند اما مغازه ها و در و دیوار از جنسی دیگر.اما،ما می دانیم هم جین و هم افکارش و هم خیابان های پاریس همه قسمتی از خواب مری هستند و از یک جنس.ما انگار همان موجودات خواب مری هستیم.می دانم کمی که نه ، خیلی مبهم است.ولی فعلا تا اینجا را فهمیده ام.جهت مزاح:سارا یک لیوان سرکه را همراه با گیاهان فصلی خوراکی(شنگ)خورده است و معده اش درد گرفته است.پدرش تا دلیل معده درد سارا را فهمیده است گفته است:- وقتی از همین حالا با خوردن یک لیوان سرکه معده ت اینطوری میشه.بزرگ بشی چکار می کنی؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک کلمه جادویی برای قانع کردن همه افراد با انواع مشکلات روحی و روانی

  • اول صبح همکار وراج وارد اتاق شد.فلاسک چایی اش را گذاشت روی میز.نشست و گفت:- صد سال دیگه نه من هستم و نه شما و نه حتی بچه های من.حوصله نداشتم جواب دهم.اما،دوباره جمله بالا را تکرار گفت و از من پرسید:- به نظر شما این یعنی چی؟- یعنی کشک!برخلاف تصورم قشنگ قانع شد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سوء استفاده از اخلاق

  • هدیه همکار قدیمی و دوستی که تقریبا شش ماه است که از زندگیم حذفش کرده ام امروز به من زنگ زد و خبر داد که به روسا زنگ زده است و خواهش کرده است کاری را برایش انجام دهند.(آن کار مربوط به واحد من است و باید به من زنگ می زد).روسا هم مطابق آنچه خودش گفت جواب داده اند؛ با من تماس بگیرد و بخواهد که کارش را انجام دهم و اگر من انجام ندادم،دوباره تماس بگیرد تا آنها کارش را انجام بدهند.این یعنی رسما زیرآب من را زده است به سه علت مهم:1- بجای تماس با من، مستقیم زنگ زده بود چهار رییس بالاتر از من.2.شماره ای که گرفته بود همیشه مشغول است و کم کم دو روز باید زنگ بزنی و وقت بگیری تا جوابت را بدهند.(این یعنی چقدر اصرار داشته است مطلب را به بالا برساند)3- احتمالا روسا پرسیده اند چرا به آنها زنگ زده است و مستقیم به من رنگ نزده است. و او جواب داده است زیرا من کارش را انجام نمی دهم و آنها هم گفته اند از من بخواهد انجام بدهم و اگر انجام نداد خودمان انجام می دهیم.این خودمان انجام می دهیم،همان خودمان حالش را می گیریم است در سیستم اداری .اینها به کنار،اصلا برای من مهم نیست و برای روسا هم.هدیه بیچاره فقط خودش را سبک کرده است.می دانی از چه چیزی ناراحتم؟اینکه این حرف ها را گذاشته بود توی زرورق و طوری برای من تعریف می کرد که انگار خیلی عادی رفتار کرده است و هیچ ایرادی به کارش وارد نیست.احتمالا آن رییس که می دانم اعصاب درست و حسابی ندارد،گفته است خودش موضوع را بررسی می کند و هدیه ترسیده است که از طریقی من خبردار شوم و بعدش نتواند ماجرا را رفع و رجوع کند.احساسم چیست؟ واقعا دلم برایش می سوزد.نه موضوعی که برایش زنگ زده بود ،مهم است و نه کسی که به او زنگ‌ زده بود آن قدرت را دارد که مشکلی برای من ایجاد کند.برعکس خ, ...ادامه مطلب

  • هیولا را هول کنیم

  • بشر برای نخستین بار مدار حرکتی یک جرم آسمانی را تغییر داد تا زمین را از تهدید اجرامی که ممکن است در آینده به آن برخورد کند،مصون بدارد.یک راه دیگر محافظت از زمین در برابر این اجرام خطرناک آسمانی منفجر کردن آنها بود.اما،تغییر مسیر آنها راه حل هوشمندانه تری است.زیرا در صورت منفجر کردن آنها ممکن است تکه های متلاشی شده به زمین برخورد کند.◇فکر می کنم- حداقل برای خودم- آن احساس شگفتی و شکوه و عظمتی که هنگام نگاه کردن به آسمان به من دست می داد،تا حدی تعدیل شده است.هیچ راز و رمزی در کار نیست.فقط قوانینی هست که ما نمی دانیم.قوانینی که در صورت داشتن علم و آگاهی به راحتی می توان آن را شکست.یک بار یک مستند می دیدم در مورد زندکی تمساح ها.پژوهشگران اطلاعاتی به دست آورده بودند و برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر لازم بود که وارد محوطه زندگی تمساح ها شوند که کاری بود بسیار خطرناک و هیچ راه حلی به ذهن گروه نمی رسید.تا اینکه مشکل را با بچه های یک کلاس پیش دبستان در میان گذاشتند و فسقلی ها مشکل را حل کردند: "مثل تمساح ها لباس بپوشید".◇فکر می کنم برای حل مشکلات از تکرار راه های هزار بار رفته باید دست بکشیم و با این ذهنیت که حتما هر مشکلی راه حلی دارد،به نوعی دیگر فکر کنیم.هم مشکل را متفاوت نگاه کنیم و هم به راه حل های متفاوت فکر کنیم و هم از مغزهای دیگری کمک بگیرم.البته اول باید بپذیریم دیگر کاری از مغزهای ما برنمی آید.چند روز پیش در مورد مار پیتون مقاله ای خواندم.در مقاله شرح داده بود که به علت ساختار کشسانی فک پایینی مار پیتون،این هیولا قادر به بلعیدن تقریبا هر چیزی است و تنها دشمنش کروکدیول است که می تواند آن را هم ببلعد.البته کرکودیل هم حریف مار پیتون می شود و در نبردشان برای پیروزی فقط می ماند, ...ادامه مطلب

  • پاییز پدر سالار

  • کاملا تصادفی در کتابخانه ام سه کتاب کوری،ایشمن در اورشلیم و پاییز پدرسالار کنار هم قرار گرفته اند.احساس می کنم جامعه ما هیچ شباهتی به آدم های کتاب کوری ندارد.آیشمن هم که به گفته هانا آرنت ابله بود و هیچ جامعه ای بدون ابله نیست به هر حال و البته که نباید قدرت ابلهان را دست کم گرفت.اما،پاییز پدر سالار چیز دیگری است اصلا.انگار دارم در آن کتاب زندگی می کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها