پرژین

متن مرتبط با «همین» در سایت پرژین نوشته شده است

دیوانه های همین دور و بر

  • خانمی از بیمه زنگ زد و گفت چون عوارض جاده ای دارم نمی توانند بیمه ام را ثبت کنند.حالا مبلغ عوارض چقدر بود؟شانزده هزار تومن.از خانم خواستم اگر می تواند خودش عوارض را پرداخت کند تا بعد به حسابش واریز کنم.گفت:- ندارم!- باشه شناسه رو بفرستید خودم واریز می کنم.- رمز دوم دارید؟جواب دادم بله رمز دوم هم دارم و قرار شد ایشان از حساب من عوارض را پرداخت کند.رمز دوم برای من آمد و پول از حساب خانم کم شد.من گفتم:- چطور ممکنه؟- نمی دونم.پول از حساب من کسر شد!- پس چطور پیامک واسه من اومد؟- مهم نیست.من براتون پرداخت کردم.لازم هم نیست پس بدین!- یعنی چی لازم نیست.مگه جریمه من نیست؟- اره.ولی وقتی میگید چطور ممکنه پیامک بیاد رو گوشی شما و از حساب من کم بشه من بجای شما پول رو حساب می کنمفشارم رفت روی هزار اما سعی کردم آرام باشم.- پروسه ش واسم عجیب بود.وگرنه پولش که مبلغی نیست.- به هر حال لازم نبست پس بدین!کفری شدم:- شماره ت رو لطف کن!- گفتم که من بجای شما پول رو پرداخت کردم.- مگه میخوای صدقه بدی؟شماره را داد و پول را واریز کردم و دیدم از همان خانم تماس داشته ام.زنگ زدم:- با من تماس گرفته بودید؟- نه!- باشه.پول رو واریز کردم- لازم نبود- یعنی چی لازم نبود؟طبق مقررات شما باید پرداخت می کردید یا من؟- شما و لی لازم نبود- پس لازم نبود یعنی چی؟اگه جریمه منه پس لازم بود!- منظورم اینه که قابلی نداشت!تلفن را قطع کردم و تا توانستم فحش دادم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زینب و تهمینه

  • تراژدی کیان با تراژدی سهراب لینک شده است در بین نورون های مغزی من.احساس می کنم غم رستم بر بالین سهراب هنگام دیدن بازوبند پهلوانی بسیار شبیه بوده است به غم زینب هنگام گذاشتن یخ کنار بدن کودکش یک شب تا صبح برای سپردنش به خاک.آنجا رستم بوده است و بدن بی جان سهراب و تهمینه جایی دیگر.اینجا زینب بوده است و بدن بی جان کیان و میثم جایی دیگر.غم زینب اما همانقدر جانسوز و جانکاه است که غم رستم بوده است.اصلا همان غم است که از اعصار گذشته و رسیده است به او. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به همین سادگی

  • بعد از دیدن آزمایش ها،نظر پزشک در مورد التهاب پوست و سردردها و دل دردهای ناگهانی و بدون دلیل این مدت، این شد:- روح و روانت رو آروم کن!به همین سادگی!امروز در راستای آرام کردن روح و روان با سارا همراه یک گروه طبیعت نوروی شدیم که از بس هوا گرم بود هیچ کسی حتی سارا حاضر نبود دل از سایه بکتد و بیاید پیاده روی.مجبور شدم تنها بروم و رفتم و از سکوت عجیب کوچه باغ های روستای ژان نهایت استفاده را کردم.اما،ناگهان صدای خطرناکی از یک پشته خار و گیاهان خشک نزدیگ مسیر باریک پیااه روی من به گوشم خورد.پشته خار تکان می خورد و فکر کردم مار است و سرعتم را بالا بردم.کمی دور شدم و دلم خواست بدانم واقعا مار بود؟با احتیاط برگشتم و یک لاک پشت دیدم که سلانه سلانه از زیر خارها بیرون می امد.کاش زندگی اینطوری بود‌ و مشکلاتی را که فکر می کنیم ممکن است مثل مار خطرناک باشد،مثل لاک پشت بی آزار از آب در بیایند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها