داريوش كبير

ساخت وبلاگ

يكى از خانم هاى  همكار من كه بسيار زيبا و باهوش و با ادب بود،يك سال پيش با مردى ازدواج كرده است كه قول داده است تا آخر عمر راننده شخصى اش باشد.شوهر_ خانم قبول كرده است كارش را ول كند و  در خانه بماند به اين شرط كه هر وقت خانم زنگ زد و آدرس داد با ماشين دنبالش برود و او را برساند.يك بار من خودم شاهد ماجرا بودم و با اينكه خانم يك جايى بود كه راحت مى شد با تاكسى به مسير اصلى برگشت،اما شوهرش را در يك مسير پر ترافيك و كلافه كننده فراخواند و ايشان هم به سرعت خودش را رساند و خيلى اصرار كردند كه من را هم برسانند كه من با آنها نرفتم اما متوجه شدم بسيار به همديگر علاقمند هستند و خانم شوهرش را بسيار دوست دارد و شوهرش هم هيچ مشكلى با نقش همسرى و شغل ويژه اش ندارد.بعدها شنيدم كه خانم شوهرش را "آقا برهان عزيز" صدا مى زند و عكسش هم هميشه روى موبايل اش است و در طول روز چند بار عاشقانه با هم حرف مى زنند و وقتى اقا برهان خانمش را صبح ها مى رساند و بعدازظهرها برمى گرداند، رفتارهاى بسيار ظريف مخصوص عشاق از هم نشان مى دهند.و حتى ديده شده است كه براى هم دست تكان داده اند و خانم با صداى بلند و در حضور آنهمه همكار به "آقا برهان عزيزش " گفته است:

-آقا برهان عزيز زودتر برو.هوا خيلى گرمه.اذيت ميشى.

امروز من بيشتر از اينكه از اين ازدواج تعجب كرده باشم،از اينكه اينقدر زاغ سياه اين دو بدبخت را چوب زده اند تعجب كردم و خطاب به جماعت چوب به دست پرسيدم كه اولا آنها اينهمه اطلاعات را چطور به دست آورده اند و بعد هم چرا چشم ندارند خوشبختى دو تا جوان را ببينند؟در جواب شنيدم كه آن رفتارها و ناز و كرشمه ها و "آقا برهان عزيز" گفتن ها همه اش دروغ است و واقعا من متوجه نشده ام آنها دارند نقش بازى مى كنند؟نمى دانم.اما، هنوز معتقد هستم آن دو تا با همه عجيب بودن زندگيشان، از بودن با هم خوشحال هستند و اين خوشحالى را در صورت خانم همكار به راحتى مى توان تشخيص داد.اما، در جمع نه تنها به نظر من اهميتى داده نشد بلكه در نهايت بيشعورى من را به نفهميدن رابطه سودجويانه همسران به علت نداشتن تجربه متهم كردند و اينكه دلم واقعا خوش است كه آن ازدواج احمقانه را عاشقانه تعبير مى كنم.البته حرف ها به اين صراحت گفته نشد،اما منظورها همينقدر واضح و شفاف بود.داستان هم از آنجا شروع شد كه از خانم خواسته بودند يك امروز  را اضافه كارى در اداره بماند و اين پيشنهاد خانم را به حد اشتعال رسانده بود و خبر آتش گرفتنش به من رسيد و من در مورد اصرارش براى نماندن سوال كردم و شنيدم:

- مى خواد عصر پنجشنبه ش رو با داريوش كبير بگذرونه.

☘️هنوز دليل تنفر همكاران از داريوش كبير و ملكه را درك نكرده ام.


برچسب‌ها: اين پشه آخرش تمام خون من را مى خورد پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : داريوش,كبير, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 206 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 20:17