يهو پرستو به ديدنم آمد.همكارى كه ده سال پيش به شهرش اصفهانش برگشت و بعد از آن خيلى كم و فقط تلفنى صحبت مى كرديم.بعد،امروز با يك بسته گز خوشمزه دم در اداره ايستاده بود و زنگ زده بود و خواسته بود من را ببيند.دم در رفتم و پرستو را ديدم .ديدنش از گزى كه آورده بود هم شيرين تر بود و به سرعت به ده سال پيش برگشتيم.آن روزهاى همكارى و دوستى و صميميت.ده سال به سرعت گذشته بود و عسل كوچولو و صدف ريزه ميزه قد كشيده بودند و در واقع پرستو به همراه دو خانم ديگر به ديدنم آمده بود.
برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 220