درهاى بسته

ساخت وبلاگ
1.

خيلى خيلى كودك بودم و به يك مهمانى رفته بودم.جايى بود پر از فاميل هاى نزديك.از خاله گرفته تا زن عمو و دخترعموهاى مادرم.فضاى آنجا خيلى گرم بود و همه در حال بگو و بخند بودند و اين وسط يادشان افتاد كمى سربه سر كوچكترين بچهء جمع بگذارند.پس شروع كردند به سوال پرسيدن از من كه مادرم كجاست؟نمى دانستم.پدرم كجاست؟نمى دانستم.تنها رفته بودم؟بله.مگر بچه تنهايى به مهمانى مى رود؟نمى دانم چه گفتم.تنها چيزى كه به ياد دارم اين است كه بلند شدم و آرام از آن خانه بيرون آمدم.هوا تاريك بود و مى ترسيدم در را ببندم.

2. 

كلاس سوم راهنمايى بودم و از بين نود دانش آموز سال سومى،جزء ده نفر قبولى هاى خرداد.هشتاد نفر تجديد شده بودند و لشكر تجديدى ها همه را متحير كرده بود.اما، اسم من در ميان ليست قبولى ها حيرت بيشترى را ايجاد كرده بود و شگفتى وقتى ايجاد شد كه دبيرستان نمونه دولتى هم قبول شده بودم و مدير و معلمانمان نمى توانستند باور كنند.همانطوريكه من نمى توانستم نمره انضباطى كه به من داده شده بود را باور كنم.پانزده؟ نمره انضباط من؟ پانزده؟ چرا؟كسى جوابى نداد و من خيلى آرام بيرون آمدم و در را پشت سرم بستم.

3.

خرداد امسال بود.داشتم سفر مى رفتم و قرار بود اول نيلو را ببينم و بعد احمد.اول رفته بودم هتل و توت فرنگى ها را توى يخچال گذاشته بودم و ماشين گرفته بودم و پيش نيلو رفته بودم.تا عصر پيش نيلو بودم و عصر به احمد زنگ زدم اما، نشد هم را ببينيم.برگشتم هتل و توت فرنگى ها را روى ميز گذاشتم و فقط نگاهشان كردم .تازه فقط توت فرنگى ها نبود.آن تى شرت كرم رنگى هم بود كه عيد در قشم براى احمد خريده بودم.حيف بودند اما،سعى كردم منطقى  باشم و بلند شوم وچمدانم را بردارم واتاق را ترك كنم و آرام در را پشت سرم ببندم.

4.

همراه مريض بودم در بيمارستان.همين چند روز پيش در تهران.مشكل مريض ما جدى بود و مريض تخت كنارى معترض شده بود كه نمى خواهد در آن اتاق بماند و دليلش را هم نمى گفت.دليلش همان بود كه نوشتم نمى خواست با چنان مريضى هم اتاق باشد.اما خدا را شكر خدا را خيلى شكر كه مريض ما متوجه اين دليل بسيار بى شرمانه شان نشد و آن را به نژاد نسبت داد."ببين از لباس مامان خوششون نيود"اما، من خوب متوجه شده بودم كه دليل رفتنشان چيست.آنها رفتند و من در را محكم و با خشم و عصبانيت پشت سرشان بستم.


برچسب‌ها: آه سقراط, سقراط سناره و اعداد, سنگين از نگفتنم پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 231 تاريخ : شنبه 29 مهر 1396 ساعت: 6:29