ملخ

رييس فكر مى كند من ملخ هستم:

- هفته آينده ن نيستم و اين امار بايد تا شنبه ارسال بشه

و منظورش اين است:

- تمام هفته بايد عصرها هم در اداره بمانم.

گفتم كه رئيس فكر مى كند من ملخ هستم و لابد با شاخك هايم بايد منظورش را بفهمم.

راميار پيشخدمت اداره فكر مى كند من زنبور هستم:

- يك ساعته صبحونه رو آوردم و گذاشتم تو آبدارخونه

و منظورش اين است:

- خبر مرگت يه سر مى رفتى آبدارخونه و مى ديدى كه صبحانه آماده هست يا نه.

گفتم كه ايشان فكر مى كند من زنبور هستم و بايد خودم به صورت خودبخودى بوى عسل را احساس مى كردم و وزوزكنان به آن سمت مى رفتم و مى فهميدم كه بله صبحانه آماده شده است.

خانم همكار فكر مى كند من خر هستم:

- هر وقت كه دلت خوست بيا پيش من تا مقدارى از كارهام رو بهترياد بدم.ادم هر چى بيشتر كار بلد باشه،بيشتر به نفعشه.

و منظورش اين است:

- خسته شدم از بس تو رو بيكار جلوى چشم هام ديدم.بيا كمى از كارهاى من رو انجام بده.بالاخره كار من نيست.كار اداره است و اني اداره هم كه ارث پدر من نيست.

گفتم كه خانم همكار من را خر فرض مى كند و فكر مى كند افكار ساده لوحانه اش را نمى توانم بخوانم.

ببين ملخ و زنبور و خر و سوسك و اينا هيچ فرقى باهم ندارد.من از اين نوع حرف زدن ها ختسه شده ام.حتى اگر هم شاخك داشتم و مى توانستم سيگنال ها را در هوا بقاپم باز هم حرف زدن را ترجيح مى دادم.منظورم از حرف زدن بيان آن چيزى است كه واقعا مد نظرمان است و نه آسمان و ريسمان بافتن و موج و فركانس و سيگنال فرستادن.

راستش با اينكه خودم آدم كم حرفى هستم ولى و هميشه جاهايى كه بايد حرف بزنم ،حرف زده ام و مى دانم گاهى گفتن يك حرف هايى خيلى سخت است اما همان خيلى سخت ها هم هيجوقت هيج كسى را نكشته است و اتفاقا حيلى وقت ها بيشتر سوء تفاهم ها را برطرف كرده است.اصلا خيلى بد است كسى آدم را ملخ تصور كند.فك كن ملخ

اتفاقا من خيلى خوب سيگنال ها را مى گيرم اما در فرستادن سيگنال هيچ مهارتى ندارم متاسفانه.مثلا سيگنال رييس را نفرستاده، گرفتم اما نتوانستم به رييس بگويم من آدم هستم وشاخك ندارم بنابراين بهتر است بجاى سيگنال فرستادن به روش حشرات، به روش ادميزاد با من حرف بزند.فكر مى كنم  اين پاييز بايد كمى بيشتر در طبيعت پرسه بزنم!

برچسب‌ها: خالق كتاب سالهاى ابرى هم پر كشيد پرژین...