دم سوپرماركت كه رسيديم، مامان به ميوه فروشى آن طرف خيابان رفت و من وارد سوپرماركت شدم و سلام كردم و در جواب سلام متوجه شدم كه پسر جوان فروشنده من را با فاميلى مادرم صدا مى زند كه هيچ ايرادى نداشت.ايراد آنجا بود كه حاضر نبود مايع دستشويى به من بفروشد چون ادعا مى كرد سليقهء مشتريانش را مى داند و مطمئن است حاج خانم يعنى مادر من از رايحهء گل خوشش نمى آيد و فقط بوى ميوه ها را دوست دارد كه با عرض تاسف آنها امروز در مغازه شان نداشتند.
☘️ من كه دخترش هستم از اين خصوصيت مادرم هيچ اطلاعى نداشتم و هرگز فكر نمى كردم اين بوها براى مادرم تفاوتى داشته باشد.
برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 212