ماموت

ساخت وبلاگ
1.

صدا زدم:

_ذکریا...

_ بله؟

_ چرا سه تا چای آوردی؟

فقط نگاه کرد...

_ ما چهار نفریم...

فقط نگاه کرد...

_ اتفاقا من خیلی چای دوست دارم.

فقط نگاه کرد

_ لطفا برای من هم چای بیار.

_ باشه.

بعدا متوجه شدم ذکریا همان پیشخدمتی است که برای خانم ها چای نمی آورد.

2.

حالا اگر سارا بود می گفت این نوعی معلولیت است که تو داری.از نظر سارا تمام انسان معلولیت هایی دارند و معلولیت خودش حواس پرتی است و به همین خاطر همیشه لیست کارهایی را که باید هر روز انجام دهد می نویسد و خیلی مفتخر است که به عنوان یک انسان امروزی با معلولیت خودش کنار آمده و راه حلش را پیدا کرده است.و اما معلولیت من؟عدم توانایی در از رو بردن آدم های پرررو.البته من فقط دلم خواست نظر سارا را حدس بزنم وگرنه این معلولیت را نمی پذیرم.طرف خیلی پررو است و با هیچ متدی از رو نمی رود.البته ماست بودن رییسم هم هست.بیشعور، فقط بلد است پاچه من را بگیرد و این همکار پررویی را که دو ماه است به اتاق ما آمده و عاطل و باطل می گردد و جلو چشم ما می خوابد و میوه پوست می کند و کوفت می کند و حرفهای صد من یک غاز می زند و خانواده باکلاسش را به رخمان می کشد و از ماشین هایش حرف می زند و کلا کلافه مان کرده است...بله با این موجود بی شخصیت کاری ندارد و حداقل نمی گوید تو که تمام صبح بیکار هستی چرا خبر مرگت اضافه کار هم می مانی؟همین الان اضافه کار مانده است و دارد با صدای بلند درسی را مطالعه می کند که به زور خودش را در آن ثبت نام کرد و می دانی چه شد؟ آمد از من لپ‌تاپم را خواست و به زور با کمک من امتحانش را داد.فک کن همین الان که دارم می نویسم فهمید و پرسید آیا عصبی نمی شوم که دارد با صدای بلند درس می خواند؟فک کنم حدس زد دارم چغریش را برای کسی می نویسم....

 من عصبانی می شوم.اما،عصبانیتم را می نویسم

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 247 تاريخ : دوشنبه 26 آذر 1397 ساعت: 13:03