درد مشترك

ساخت وبلاگ

مورچه تند تند توضيح مى داد؛تمام لباسهايش كوچك شده است و غير از اين لباسى كه تنش است هيچ لباس _ ديگرى ندارد و دليلش اين است كه حسابى بزرگ شده است و قدش به پريز آشپزخانه مى رسد و براى شير فهم شدن_ من با دستش ارتفاع پريز را نشان مى داد و خاطر نشان مى كرد همان پريزى كه آنقدر دور بود....

يك نفس تازه كرد  و ادامه داد:

پدر و مادرش رفته اند تهران وخوشحال است كه همراهشان نيست و اصلا خودش دلش خواسته است همراهشان نباشد.چون تصميم گرفته اند بروند دكتر و او دكتر رفتن را دوست ندارد.البته مامانش هنوز نمى داند قرار است كدام بيمارستان بروند و دائى بايد بيمارستان را برايشان پيدا كند و بجاى هتل مى روند خانهء دايى......

يك نفس ديگر تازه كرد و ادامه داد:

امسال مى رود مدرسه و اين كفش هاى صورتى را هم براى مدرسه خريده است و تا حالا كفش به اين خوبى  و خوشگلى و راحتى نداشته است و كفش هايش آنقدر ناز است كه بر عكس آن كفش هاى سفيد_ بد حتى بدون جوراب هم پاهايش اذيت نمى شود و كيفش هم صورتى و خوشگل است اما، لباس ندارد.هيچ لباسى ندارد.......

اين "لباس ندارم"ش خيلى به دلم چسبيد.انگار داشت از زبان_ من حرف مى زد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : درد مشترك,درد مشترک ایرانیان,مستند درد مشترك,درد مشترک,درد مشترک شاهین,درد مشترک میلاد رحیمی,درد مشترک امین حبیبی,درد مشترک مهدی رهنما,درد مشترک علیرضا فرد,درد مشترک علیرضا قربانی, نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 239 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 19:05