براى پياده روى پاييزى با سارا زده بوديم بيرون.كوچه اول و دوم را به سلامت رد كرديم و در كوچه سوم دو تا سگ ديديم هر كدام به اندازهء يك خرس!سگ ها داشتند راهشان را مى رفتند و من هم به توصيه هاى سارا خونسرد به راه رفتن ادامه دادم و وانمود كردم اصلا نمى ترسم و سگ ترس دادر مگر؟ما كمى دور شديم و سگ ها كمى دور شدند.ناگهان سگ ها ايستادند و قلب من هم نزديك بود از اين حركت سگ ها تبعيت كند.اما، همچنان به راهم ادامه دادم و با نجوا از سارا پرسيدم:
- اينا چرا ايستادن؟چرا نگاه مى كنن؟
سارا خيلى معمولى و انگار سركلاس دارد درس مى دهد، جواب داد:
- خوب سگ ها موجودات باهوشى هستند و با توجه به درجه حرارت بدن_ آدمها مى تونن تشخيص بدن كه كى مى ترسه و كى نمى ترسه.مثلا همين الان كاملا در جريان هستن كه تو چقدر مى ترسى!
- بيخيال تدريس!حمله نكنن بهمون!
- بيخيال نترس!تازه اگه حمله هم كنن، فوقش پاچه ميگيرن.همين!
- ممكنه هار باشن!
- نگران نباش واكسن هارى خيلى وقته كشف شده!
- چه خوب!خيالم راحت شد!
- آها!اينجورى خوبه!ببين سگ ها رفتن!
واقعا هم سگ ها رفتند.اما، من واقعا خيالم راحت نشده بود و همچنان مى ترسيدم.اما،خوشبختانه رفتند.
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 227