وراج به دخترش پیشنهاد داده بود که با انتخاب خودش نماز خواندن را انتخاب کند و از این به بعد نماز بخواند.دخترش هم در پاسخ پیشنهاد پدر فاش ساخته بود او از خدا انتظار داشته است که در جریان فجایع این روزها بیاید پایین و کاری بکند.اما، متاسفانه انتظارش برآورده نشده است.پس او همنماز نمی خواند.پدر قانع شده بود و کاملا با دخترش موافق بود که خدا باید کاری می کرد و اگر الان نمی خواهد کاری کند پس کی می خواهد کاری کند و در صورت کاری نکر ن به چه دردی می خورد؟◇ دقیقا بعد از این مکالمه وراج رفت تا نماز ظهرش را بخواند! بخوانید, ...ادامه مطلب
یکی از اختلافات جدی دوران نوجوانی من با پدرم این بود که من طرفدار تیم ملی فوتبال ایران بودم و پدرم طرفدار تیم ملی فوتبال عربستان.یادم نیست چه سالی بود که ایران و عربستان با هم بازی داشتند.اما،یادم است در خانه ما بر سر این مسئله غوعا شده بود و من می خواستم با دعوا و داد و بیداد هم که شده پدرم را طرفدار تیم ایران کنم.اما،پدرم همچنان بر طرفداری از عربستان اصرار می ورزید و خون من را به جوش می آورد.از طرفی فقط یک تلویزیون داشتیم و مجبور بودیم با هم بازی را ببینیم.یادم است من با کل بازی جیغ می زدم و بالا و پایین می پریدم و پدرم ساکت و آرام یک گوشه نشسته بود و تسبیح به دست برای تیم عربستان دعا می کرد.راستش نتیحه یادم نیست.اما،بعدا فهمیدم که پدر تمام دوستانم مثل پدر من طرفدار تیم عربستان بوده اند و ما جملگی نه می دانستیم چرا و نه می فهمیدیم چگونه؟چرا کسی باید طرفدار تیم کشور دیگری باشد و چگونه ممکن است چنین احساسی به وجود بیاید؟ الان هم می دانم چرا و هم می فهمم چگونه.پیش بینی من : دو بر یک به نفع ایران. بخوانید, ...ادامه مطلب
کاملا تصادفی در کتابخانه ام سه کتاب کوری،ایشمن در اورشلیم و پاییز پدرسالار کنار هم قرار گرفته اند.احساس می کنم جامعه ما هیچ شباهتی به آدم های کتاب کوری ندارد.آیشمن هم که به گفته هانا آرنت ابله بود و هیچ جامعه ای بدون ابله نیست به هر حال و البته که نباید قدرت ابلهان را دست کم گرفت.اما،پاییز پدر سالار چیز دیگری است اصلا.انگار دارم در آن کتاب زندگی می کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب
آقای وراج سه برادر و و دو خواهر دارد.پدرش چهار برادر و یک خواهر دارد.مادرش سه خواهر و یک برادر دارد و کلی عمه زاده و عموزاده و اینا.بعد برای اینکه من بدانم کی به کی است، آنها را کدگذاری کرده است.مثلا مادربزرگ خوشگل،مادر پدرش است.عموی پولدار،برادر بزرگ پدرش است و پسرعموی پول دوست،پسر عموی سومش است.ام, ...ادامه مطلب
دستفروش های همیشگی،انار نداشتند و من مجبور شدن زیر آن باران آواره بازار میوه فروش ها شوم.خدا را شکر آوارگی ام زیاد طول نکشید و من خیلی زود یک پسربچه ی حدوده ده یا شاید دوازده ساله را دیدم که داشت انار, ...ادامه مطلب