پرژین

متن مرتبط با «حال» در سایت پرژین نوشته شده است

فکری به حال خود باید کرد

  • من و برادرم با هم رسیدیم داخل خانه و با هم چشممان به بشقاب پر از کتلت افتاد و با هم شروع کردیم به دانه دانه نوش جان کردن کتلت ها.مادرم چند بار توضیح داد الان برایمان غذا می کشد و ما هم تشکر می کردیم و همچنان کتلت ها را به بدن می زدیم.مادرم مشغول کشیدن غدا بود و هر چند دقیقه یک بار از پنجره بیرون را نگاه می کرد و از مورچه که توی کوچه بود می خواست سریع بالا بیاید و غذایش را بخورد.اما، مورچه این پا و آن پا میکرد و نمی فهمید مادربزرگش چرا اینقدر اصرار دارد سریع بیاید و غذایش را بخورد.ما هم نمی فهمیدم البته.یعنی اصلا متوجه نبودیم.تا اینکه غذا جلوی دست ما گذاشته شد و هر دو چهره در هم کشیدیم.برادرم با شوخی و خنده گفت:- معلوم نیست چه سریه.من سالی یه بار اینجا بیام خورشت قیمه داریم.روزی یه بار هم بیام باز هم خورشت قیمه داریم!من گفتم:آه خورشت قیمه! باز هم خورشت قیمه!خورشت قیمه غدای منفور خانواده ما است و هیچکدام از آن خوشمان نمی آید و هیچوقت نفهمیدیم چرا مادرمان آن را درست می کند.بچه که بودیم حسابی غر می زدیم.اما،الان بزرگ شده ایم و فقط توانستیم به متلک پرانی هایی که نوشتم بسنده کنیم و شروع کنیم به غذا خوردن و دست از کتلت بالا انداختن کشیدن.درست در همین موقع مورچه رسید و به سمت بالکن رفت.مادرم پرسید:- کجا میری گلاب جان؟- میرم خیار شور بیارم.- خیار شور لازم نیست.دو تا کتلت بیشتر نمونده!- چرااااا؟پس کتلت ها چی شدن؟- خاله و دایی خوردن!- واقعا؟!- آره دیگه.صد بار گفتم گلاب بیا بالا.نیومدی!- یعنی من اگر دیر برسم،غذام خورده میشه؟- این غذاها بله!فک مورچه افتاد و فک ما بیشتر.مورچه با دیدن غذای منفور خانوادگی رو به همه ما گفت:- من خورشت قیمه نمی خورم.خودتون یه فکری به حال خودتون بکنید! Adblock, ...ادامه مطلب

  • خوشحال

  • تصمیم گرفتم فعلا عروسکی که خودم داشتم را برای نوه خاله ام ببرم تا ببینم کی پول خرید ماشین را جور می کنم.عروسکم لاغر و قد بلند بود با لباس های زرد و نارنجی و موهای بافته شده.اما،بچه آن را قبول نکرد.کمی ذوق کرد.اما،حاضر نشد آن را قبول کند.من هم عروسک را روی پله گذاشتم و برگشتم.یکی- دو ساعت بعد تلفنم زنگ خورد و آن بچه پشت خط بود:- سلام.- سلاااااام- اون عروسک قدش چقدره؟- نمی دونم.فقط می دونم قدش بلنده.- آها!- ازش خوشت اومد؟- آره- خیلی خوبه.کاری نداری الان؟- می خوام مامانش بشم و بزرگش کنم!◇ اصلا فکر نمی کردم یک عروسک بتواند یک بچه را تا این حد خوشحال کند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آس ضدحال

  • مدت ها بود که یارانه به حساب پدر من واریز نمی شد و خوب این عجیب بود.زیرا هیچ ملکی به اسم پدر من نیست و تنها درامدش هم حقوق بازنشستگی است که گفتن ندارد.حالا چرا یارانه واریز نمی شد را نمی دانستیم و زیاد هم مهم نبود.چون مبلغ خیلی ناچیز بود و ارزش حتی پرس و جو نداشت.تا اینکه چند ماه قبل  مبلغ یارانه زیاد شد و زمزمه یارانه ای شدن همه چیز و از جمله نان سر زبان ها افتاد و نان هم که برای همه مهم است و برای پدر من مهم تر.زیرا بهترین خصوصیت پدر من  این است که همیشه با  نان تازه به خانه می آید.حتی الان که مجبور است چهار ساعت در صف باشد.داشتم می گفتم.اضافه شدن مبلغ یارانه و آن زمزمه نان کارتی مادرم را به تکاپو واداشت که پدرم را بفرستد دنبال یارانه.پدرم نمی رفت و خیلی دلش می خواست من بروم و من هم که نمی رفتم.ماند و ماند تا انواع ترفندهای مادرم از جمله مقایسه پدرم با تمام مردهای فامیل اثر کرد و پدرم رفت دنبال یارانه اش و دقیقا از این نقطه میزان تاثیر من در قطع شدن یارانه خانواده معلوم شد.یعنی پدرم یک روز برمیگشت و می گفت گفته اند دلیل قطع شدن یارانه ات این است که دخترت ماشین دارد.یک روز دیگر می امد و می گفت گفته اند دخترت شاغل است.روز دیگر می گفت گفته اند دخترت وام گرفته است.خوب،بله من شاغل هستم.ماشین دارم و وام هم گرفته ام.این را همه می دانند و از جمله خود پدرم.اما،حقوق و وام و ماشین من چه ربطی به پدرم دارد.فکر کردم امکان ندارد دلیل قطع شدن یارانه خانواده یکی از آن دلایل باشد.راستش فکر کردم پدرم حوصله ندارد برود دنبال یارانه اش و برای اینکه مادرم را راضی کند،الکی یک دلیلی می اورد و جالب بود که مادرم هم باور می کرد.من اما اصلا نمی توانستم چنین چرندی, ...ادامه مطلب

  • حال خوب

  • حال خوب امروز  من گذاشتن یک دی وی دی در دی وی دی پلیر بود و کشیدن پرده ها و نشستن در اتاق نیمه تاریک و نگاه کردن فیلم طولانی king Richard.◇ این گذاشتن دی وی دی در دی وی دی پلیر بسیار مهم است و ارتباط معناداری  وجود دارد بین انجام این کار و حال خوب من.حالم اگر خوب نباشد شاید بتوانم یکی از فیلم ها را برای دیدن انتخاب کنم و حتی دی ودی دی را از کاور هم بیرون بیاورم.اما محال است بتوانم آن را در دی وی دی پلیر بگذارم و بنشینم فیلم ببینم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حال عاشقانه رشک برانگیز

  • کلافه و خشمگین و عصبانی از زرزرهای آقای وراج،تصمیم گرفتم پناه ببرم به شعر.چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشیتو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشدپناهم داد این شعر.کلافگی و عصبانیم دود شد و رفت هوا و دو ساعت بعدش را به عالیحناب سعدی فکر می کردم و حالی که در آن این شعر را گفته است.احتمالا،وقت نماز بوده, ...ادامه مطلب

  • خوشحال_،قرنطینه

  • به برادرزاده ی هفت ساله ام زنگ‌ زدم تا تولدش را تبریک بگویم.بعد از تولدت مبارک و اینا،پرسیدم؛- از اینکه روز تولدت دور و برت شلوغ نیست،خوشحالی یا ناراحت؟جواب داد:- خوشحالم!این بچه دیگر شورش را درآورده است از بس به من شبیه است., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها