خوشحال

ساخت وبلاگ

تصمیم گرفتم فعلا عروسکی که خودم داشتم را برای نوه خاله ام ببرم تا ببینم کی پول خرید ماشین را جور می کنم.عروسکم لاغر و قد بلند بود با لباس های زرد و نارنجی و موهای بافته شده.اما،بچه آن را قبول نکرد.کمی ذوق کرد.اما،حاضر نشد آن را قبول کند.من هم عروسک را روی پله گذاشتم و برگشتم.یکی- دو ساعت بعد تلفنم زنگ خورد و آن بچه پشت خط بود:

- سلام.

- سلاااااام

- اون عروسک قدش چقدره؟

- نمی دونم.فقط می دونم قدش بلنده.

- آها!

- ازش خوشت اومد؟

- آره

- خیلی خوبه.کاری نداری الان؟

- می خوام مامانش بشم و بزرگش کنم!

◇ اصلا فکر نمی کردم یک عروسک بتواند یک بچه را تا این حد خوشحال کند.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 22:58