دفع غم

ساخت وبلاگ

یک حال گرفتگی عجیب و غریبی را دارم تجربه می کنم که نه اینکه نطیر نداشته باشد اما کم نطیر است.تمام غم هایی که از اول زندگی تا حالا داشته ام،زنده شده اند و حی و حاضر جلوی چشمانم رژه می روند.بی حوصلگی و بی حالی هم که دیگر بماند.انقدر بی حوصله و بی حال هستم که نا نداشتم چمدانم را ببندنم و سارا - طفلک سارا- هول هولکی خودش را رساند و چمدانم را بست.بعد هم رفت بیرون برایم نان مخصوص به عنوان توشه راه گرفت و تا توانست توصیه های خردمندانه رو به من ایراد فرمود با اینکه خودش می دانست این نصیحت ها از گوش اول به گوش دوم‌ نمی رسد و جایی وسط های جمجمه ام گیر می کند و تبدیل می شود به شعری از حافظ:

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

یا سعدی:

مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال

و یا مولانا:

دست و دل ما هر چی تهی تر خوشتر

و یا محفوظ اصفهانی:

بر مال جهان جامه دریدن ز خرد نیست

بر دفع غم خلق جهان جامه دران باش

اما، ادمی که از عهده دفع غم خودش برنمی اید،چطور می تواند به دفع غم دیگران کمک کند؟

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:36