تبلیغ آن کافه را در اینترنت دیده بودم و فکر کردم حالا که اینقدر نزدیک است بروم ویک نوشیدنی گرم سفارش دهم و لیوان های بیسکویتی شان را امتحان کنم.راستش تبلیغ اصلی این کافه بر استفاده از لیوان های بیسکویتی تاکید داشت و اینکه جدید است و خوشمزه و اینا.
رفتم و انتطار دیدن کافه ای کمی متفاوت داشتم.اما،کاملا معمولی بود.تنها فرقی که با کافه های دیگر داشت روشنایی زیادش بود و تعداد زیاد کافه بارها(باریستا؟).چهار تا پسر جوان بودند که یکی سفارش می گرفت و یکی سفارش را درست می کرد و دو تای دیگر؟
انتظار می رفت دو تای دیگر سفارش ها را بیاورند.اما،عملا کاری نمی کردند و بیکار توی کافه می چرخیدند.مثلا سفارش من که آماده شد بجای اینکه برایم بیاورند صدایم زدند و خودم بلند شدم و رفتم و سفارش بامزه ام را گرفتم.لیوان بیسکویتی واقعا بامزه است
چند وقت پیش در کلاسی بودم و استادمان ماجرایی را تعریف کرد در مورد رستورانی که رفته بود و صندلی هایی که آزار دهنده بوده است.دوست استاد سعی می کند به صاحب رستوان تفهیم کند که این صندلی ها مناسب نیست و صاحب رستوران اصرار داشته که صندلی ها استاندارد است و پیام پنهان جواب صاحب رستوران این می شود:
" هیکل خودتان قناس است"
استاد ما به دوستش می گوید از این جواب ناراحت نباشد.زیرا:
"این رستوران برای ورشکستگی باز شده"
یاد حرف استاد افتادم و دلم برای آن چهار پسر جوان سوخت.
◇ لیوان های بیسکویتی بامزه بودند.اما،خوشمزه نه.
◇ فیلم سرقت ۸۸ را دیدم.مردی به نام جرمی به مراسم خاکسپاری برادرش می رود و از برادرزاده اش می شنود که تنها نصیحت پدرش به او این بوده است:
" تو زندگی تا می تونی از عمو جرمی فاصله بگیر"
برادرزاده به حرف پدر گوش نمی دهد و توی هچل می افتد.
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 6