پرژین

متن مرتبط با «خوشحال» در سایت پرژین نوشته شده است

خوشحال

  • تصمیم گرفتم فعلا عروسکی که خودم داشتم را برای نوه خاله ام ببرم تا ببینم کی پول خرید ماشین را جور می کنم.عروسکم لاغر و قد بلند بود با لباس های زرد و نارنجی و موهای بافته شده.اما،بچه آن را قبول نکرد.کمی ذوق کرد.اما،حاضر نشد آن را قبول کند.من هم عروسک را روی پله گذاشتم و برگشتم.یکی- دو ساعت بعد تلفنم زنگ خورد و آن بچه پشت خط بود:- سلام.- سلاااااام- اون عروسک قدش چقدره؟- نمی دونم.فقط می دونم قدش بلنده.- آها!- ازش خوشت اومد؟- آره- خیلی خوبه.کاری نداری الان؟- می خوام مامانش بشم و بزرگش کنم!◇ اصلا فکر نمی کردم یک عروسک بتواند یک بچه را تا این حد خوشحال کند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خوشحال_،قرنطینه

  • به برادرزاده ی هفت ساله ام زنگ‌ زدم تا تولدش را تبریک بگویم.بعد از تولدت مبارک و اینا،پرسیدم؛- از اینکه روز تولدت دور و برت شلوغ نیست،خوشحالی یا ناراحت؟جواب داد:- خوشحالم!این بچه دیگر شورش را درآورده است از بس به من شبیه است., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها