پرژین

متن مرتبط با «خوانی» در سایت پرژین نوشته شده است

ناهمخوانی شناختی

  • ناهمخوانی شناختی دره ای است بین آنچه انجام می دهیم و آنچه واقعا دوست داریم انجام بدهیم.از آنجاییکه زندگی بر مدار دوست داشتن کسی نمی چرخد،در بیشتر مواقع آدم ها مجبورند این دره ها را نادیده بگیرند و طوری خود را بفریبند که انگار واقعا کاری را که دارند انجام‌ می دهند،همان کاری است که دوست دارند انجام بدهند.مسئله این است که من به این ناهمخوانی شناختی آگاهی پیدا کرده ام و دیگر خودفریبی برای من جواب نمی دهد.دره عمیقی بین این جایی که هستم و جایی که دوست دارم باشم و کارهایی که دوست دارم انجام بدهم وجود دارد‌ و از دیدن اینهمه زنجیر و طناب و ریسمانی که به دست و پای خودم بسته ام، متحیر و بهت زده هستم.مثلا همین الان که سرم درد می کند دلم می خواهد روی شاخه درختی نشسته بودم وسط یک جنگل استوایی و گوزن ها زیر پایم در حال گذر بودند.آسمان صاف و پرستاره بود و نسیم خنکی می وزید.چشمانم را می بستم و همان جا روی شاخته درخت دراز می کشیدم و می خوابیدم و اصلا برایم مهم نبود که صبح فردا را می بینم یا نه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دل خوانی

  • دو ماه پیش سارا بعد از مصاحبه دکترایش به من زنگ زد و از خوب پیش رفتن مصاحبه خبر داد و تنها مورد منفی مصاحبه را شاغل بودن خودش از نظر اساتید مصاحبه کننده می دانست.سارا گفت از او پرسیده اند که:- چطور می خواهد در تهران دکترا بخواند در حالیکه در سنندج کار می کند؟سارا برایم توضیح داد که دلش می خواسته است مثل "بچه" عروسک جدید برنامه مهمونی بگوید:- تو رو سننه؟من هول شدم و گفتم:- نگفتی که؟- نه نگفتم. ولی دلم می خواست بگم!فکر کنم اساتید قدرت دل خوانی داشته اند.زیرا این سارا دوست درسخوان من با رتبه ۵ کنکور سراسری برای تحصیل در مقطع دکترا رد شده است.بعد این دوست درسخوان رد شده غروب به من زنگ زد و فاش ساخت که حسابی دپرس است.من؟من اصلا بلد نیستم به کسی که بخاطر درس و مشق ناراحت است،دلداری بدهم.زیرا این موضوعات هیچوقت برای من مهم نبوده اند و نمی توانم درک کنم که برای کسی مهم باشند.بنابراین به سارا گفتم:- ها ها ها ناراحتی؟- خوب برای زندگیم‌برنامه ریزی کرده بودم!- خوب یه برنامه دیگه بریز!- اینطور که معلومه زندگی خودش یه برنامه دیگه برام ریخته ولی برنامه زندگی اون برنامه ای نیست که دلم می خواست!من باز هم کم آوردم.پس گفتم:- حالا چرا می خواستی دکترا بخونی؟- برای اینکه رشد کنم و مدارم کمی بالا بره،بلکه تو دیگه توی مدار من نباشی! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دررو

  • 1. سارا و آرزو و رويا، با هم در يك دبيرستان و يك كلاس درس مى خواندند و روزهاى سه شنبه يك زنگ داشتند به اسم زنگ بيكارى و بيشتر هفته ها،آن  زنگ به سينما مى رفتند.من دبيرستان ديگرى در همان نزديكى ها بودم و زنگ بيكارى براى ما تعريف نشده بود و چاره اى نداشتم كه در آن ساعت  از مدرسه در رفته و با رفقا به سينما بروم.البته آن سالها در رفتن از مدرسه و فكر كنم از هر چيز ديگرى به اين راحتى ها نبود.چون، غير از دفتر_ مدرسه كه دقيقا روبه روى در بود،يك خانم هم دم در نشسته بود و چهار چشمى در_ مدرسه را مى پاييد.يعنى عملا از راه_ در نمى شد در رفت.اما، در حياط پشتى يك راه باريك بود,دررود,درروس,درروس تهران,دررود نیشابور,درروزچندساعت درس بخوانیم,درروس کجاست؟,درروح وجان من,زندگی درروستا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها