دل خوانی

ساخت وبلاگ

دو ماه پیش سارا بعد از مصاحبه دکترایش به من زنگ زد و از خوب پیش رفتن مصاحبه خبر داد و تنها مورد منفی مصاحبه را شاغل بودن خودش از نظر اساتید مصاحبه کننده می دانست.سارا گفت از او پرسیده اند که:

- چطور می خواهد در تهران دکترا بخواند در حالیکه در سنندج کار می کند؟

سارا برایم توضیح داد که دلش می خواسته است مثل "بچه" عروسک جدید برنامه مهمونی بگوید:

- تو رو سننه؟

من هول شدم و گفتم:

- نگفتی که؟

- نه نگفتم. ولی دلم می خواست بگم!

فکر کنم اساتید قدرت دل خوانی داشته اند.زیرا این سارا دوست درسخوان من با رتبه ۵ کنکور سراسری برای تحصیل در مقطع دکترا رد شده است.بعد این دوست درسخوان رد شده غروب به من زنگ زد و فاش ساخت که حسابی دپرس است.من؟من اصلا بلد نیستم به کسی که بخاطر درس و مشق ناراحت است،دلداری بدهم.زیرا این موضوعات هیچوقت برای من مهم نبوده اند و نمی توانم درک کنم که برای کسی مهم باشند.بنابراین به سارا گفتم:

- ها ها ها ناراحتی؟

- خوب برای زندگیم‌برنامه ریزی کرده بودم!

- خوب یه برنامه دیگه بریز!

- اینطور که معلومه زندگی خودش یه برنامه دیگه برام ریخته ولی برنامه زندگی اون برنامه ای نیست که دلم می خواست!

من باز هم کم آوردم.پس گفتم:

- حالا چرا می خواستی دکترا بخونی؟

- برای اینکه رشد کنم و مدارم کمی بالا بره،بلکه تو دیگه توی مدار من نباشی!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 113 تاريخ : شنبه 29 مرداد 1401 ساعت: 16:05