یک پروژه اداری مسخره را به من سپرده اند که انجام دهم و من هم که حوصله ندارم و زنگ زدم به سارا و از او خواستم بیاید اینجا و آن را برایم انجام دهد.سارا حرفی نداشت و فقط خواست سرفصل های پژوهش را برایش بفرستم.گفتم:- سرفصل ها رو می خوای چکار؟- خوب می خوام کمی در موردشون فکر کنم.- فکر کردن می خواد چکار؟- چطور نمی خواد؟.باید فکر کنم ببینمچطور شروع کنم چطور تموم کنم!- حالا اینقدر هم جدی نیست.بیا اینجا با هم یه چیزی می نویسم.خودم هم کمک می کنم.سارا کمی عصبانی شد و گفت:- باشه.ولی حالا چی میشه اگر این سرفصل ها رو بفرستی تا من کمی روشون فکر کنم؟- گفتم که فکر کردن نمی خواد!ایتجای مکالمه سارا آه عمیقی کشید و گفت:- خوش به حالت!- چرا؟- از بس فکر نکردی،اصلا نمی دونی بعضی کارها فکر کردن می خواد!◇ من بارها اعتراف کرده ام که آدم فکوری نیستم و خیلی دقیق و ریز و با جزئیات در مورد مسائل فکر نمی کنم.اما،این به این معنی نیست که اصلا فکر نمی کنم.فکر می کنم.زیاد فکر نمی کنم.باکلاسش این می شود که overthinkingنیستم.همین!◇ تیتر این پست،شعار من است در زندگی. بخوانید, ...ادامه مطلب
به سارا زنگ زدم تا حالش را بپرسم.با حالی بسیار بد گفت: - فقط می خوام برگردم. - باشه حالا گریه نکن!, ...ادامه مطلب
گزيدگى عنكبوت،مثل گزيدگى پشه نيست كه اثر دردناكش با آب سرد و صابون رفع و رجوع شود.اين موضوع را ساعت پنج و نيم صبح امروز كشف كردم.وقتى كه بعد از كلى تحليل فهميدم اين قرمزشدن پوست و درد و كهير نمى تواند كار پشه باشد و لابد يك عنكبوت از آن سياه هايش فكر كرده است دست من،جاى خوبى براى خانه ساختن است و لعنتى آنقدر آمده بود و رفته بود كه خودم ازنگاه كردن به پوستم وحشت كردم و ترجيح دادام بيرون را نگاه كنم.هوا تاريك تاريك بود و هنوز براى آماه شدن براى رفتن به اداره زود بود.كمى ديگر گذشت تا يادم آمد امروز جمعه است و بيشتر عصبانى شدم.بيدار شدن در ساعت پنج و نيم صبح ,بي پا و سر كردي مرا,طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم,ميخانه دگر جاي من بي سروپا نيست ...ادامه مطلب