زیاد فکر نکن

ساخت وبلاگ

یک پروژه اداری مسخره را به من سپرده اند که انجام دهم و من هم که حوصله ندارم و زنگ زدم به سارا و از او خواستم بیاید اینجا و آن را برایم انجام دهد.سارا حرفی نداشت و فقط خواست سرفصل های پژوهش را برایش بفرستم.گفتم:

- سرفصل ها رو می خوای چکار؟

- خوب می خوام کمی در موردشون فکر کنم.

- فکر کردن می خواد چکار؟

- چطور نمی خواد؟.باید فکر کنم ببینم‌چطور شروع کنم چطور تموم کنم!

- حالا اینقدر هم جدی نیست.بیا اینجا با هم یه چیزی می نویسم.خودم هم کمک می کنم.

سارا کمی عصبانی شد و گفت:

- باشه.ولی حالا چی میشه اگر این سرفصل ها رو بفرستی تا من کمی روشون فکر کنم؟

- گفتم که فکر کردن نمی خواد!

ایتجای مکالمه سارا آه عمیقی کشید و گفت:

- خوش به حالت!

- چرا؟

- از بس فکر نکردی،اصلا نمی دونی بعضی کارها فکر کردن می خواد!

◇ من بارها اعتراف کرده ام که آدم فکوری نیستم و خیلی دقیق و ریز و با جزئیات در مورد مسائل فکر نمی کنم.اما،این به این معنی نیست که اصلا فکر نمی کنم.فکر می کنم.زیاد فکر نمی کنم.باکلاسش این می شود که overthinkingنیستم.همین!

◇ تیتر این پست،شعار من است در زندگی.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 15 آذر 1401 ساعت: 11:56