پرژین

متن مرتبط با «فرار» در سایت پرژین نوشته شده است

فکر فرار

  • سارا داستان دختر شانزده ساله ای را برایم تعریف کرد که پدرش زباله گرد بوده است و مادرش در خانه های مردم کار می کرده است و خودش را می فرستاده اند برای گدایی.طفلک خودش را کشته است.◇این را نوشتم که بگویم کشتن همیشه با گلوله نیست.که البته خیلی تکرای است .اما،باید می گفتم.استیصال یک دختربچه در مثلت گدایی- زباله گردی-کار در خانه های مردم فراتر از تصور است.دارم فیلم Megan Leavey را می بینم.از بس فیلم کم آورده ام از روی اجبار برگشته ام به دیدن فیلم های MBC ها.مگان شخصیت اصلی فیلم است که وارد ارتش امریکا می شود و سر از عراق در می آورد.در یک صحنه از فیلم یکی از او می پرسد چرا وارد ارتش شده است؟جواب می دهد:- بخاطر فرار از زندگی مزخرفم!◇ زندگی من از زندگی مگان به مراتب مزخرف تر است و مدتهاست به فرار فکر می کنم.اما، جایی برای فرار نیست.یعنی نه که نباشد.که حتما هست.اما،شهامتش نیست.کاش کمی شجاع تر بودم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فرار

  • خانم آرایشگر همزمان با مرتب کردن ابروهای من داشت با یک خانم دیگر صحبت می کرد که مدتی پیش عقد کرده بود.خانم تازه عقد کرده عاشق شوهر پولدارش بود.اما،از اینکه شوهرش خرج پدر و مادرش را می داد عصبانی بود و می گفت به هیچ عنوان نمی تواند قبول کند که شوهر او خرج خانواده اش را بدهد.توصیه خانم آرایشگر این بود که خانم همراه با شوهرش بروند مشاوره و آنجا همه چیز را بدون هیچ سانسوری مطرح کنند و تا به نتیجه نرسیده اند ازدواج نکنند.در غیر اینصورت پیش بینی خانم ارایشگر یک طلاق صد در صدی بود برای زوج جوان.دلیلش هم این بود که شوهر خودش بیست سال پیش بدون اطلاع او یک خانه برای مادرش خریده بود و خانم ارایشگر بعد از بیست سال از گذشت ماجرا هر وقت یاد این کار همسرش می افتد تمام بدنش می لرزد.بنابراین بهتر است حتما بروند پیش مشاور و مشکل را حل کنند.خانم تازه عقد کرده پرسید:- مشاور مطمئنه؟یعنی حرفامون رو واسه کسی تعریف نمی کنه؟- بله.مشاورها کاملا مطمئن هستند و هرگز هیچ حرفی رو هیچ جایی تعریف نمی کنند مگر در یک حالت...اینجا خانم آرایشگر دستش را بلند کرد و محکم کوبید به بازوی من و گفت:- مگر اینکه مثلا این خانم بره پیش مشاور و بگه من امروز می خوام چهار نفر رو بکشم!!!در این صورت مشاور موظفه قصد این خانم رو به پلیس اطلاع بده تا این اتفاق نیفته!◇ با ضربه ای که به دستم زد شوکه شدم و با حرفی که زد کم مانده بود بلند شوم و فرار کنم.واقعا که ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها