زخم_ بامبو

ساخت وبلاگ

1.

بامبو را گذاشته ام رو به روى آينه.با اين هدف كه خودش را ببيند و از خودش خوشش بيايد و بيشتر رشد كندالبته،.اين هدفى بود كه مغزم تعريف كرده بود.اما،هدف قلبى ام چيز ديگرى بود.مى دانم بامبو تنهاست و فكر كردم،فكر مى كند يك بامبوى ديگر هم اينجاست و ممكن است با اين كار از تنهايى در بيايد.اميدوارم اين راه حل جواب بدهد.لااقل تا وقتى كه يك شاخه ديگر مى خرم.

2.

اين تغيير مكان بامبو يك حسن ديگر هم دارد.بامبو جلوى چشمانم است و صبح ها اولين چيزى كه مى بينم سبزى و طراوت است.و اين روزها اول به بامبو سلام مى كنم و بعد به آسمان.اما، امروز و حتى قبل از سلام واحوالپرسى چشمم به قسمت زيرين يكى از پيچ خوردگى هاى ساقه افتاد كه پراز برآمدگى هاى ريزو سفيد شده بود.از فكر زخمى بودن بامبو،دلم پيچ خورد.

3.

دلم پيچ خورد؟ اين تعبير خيلى ملايم است.احساس كردم قلبم با چنگگ چنگ زده شد.بلافاصله از اين احساس خودم بدم آمد.فكر كردم زيادى نازك،نارنجى شده ام و اين همه ناراحتى براى زخمى شدن يك گياه، زياده از حد سانتى مانتال بازى ست.اما، فكر كردن به اينكه بامبو را من به آن روز انداخته ام،دوباره چنگك را روى قلبم كشيد.تصميم گرفتم بامبو را پس بدهم.

4.

هنوز بامبو اينجاست.اما، بيمارى هاى بامبو را سرچ كردم و متوجه شدم،ساقه بخاطر كم آبى به اين روز افتاده است و بهتر است برايش غذاى بامبو بخرم كه البته خواهم خريد.اما، ته دلم همچنان با پس دادان بامبو موافق است و البته،سرزنش باران من همچنان ادامه داد.آزار دارى؟مرض دارى؟درد بى درمان دارى؟ببين بامبوى بدبخت را به چه روزى انداخته اى؟چرا؟

5.

اين ماجرايى بود كه اتفاق افتاد و قطعا من به حرف دلم گوش مى دهم و بيشتر از اين بامبو را آزار نمى دهم.اما،اين كنار گذاشتن هر چيزى كه فكر كنم كمترين آسيبى از طرف من مى بيند،در زندگى واقعى ام هم نمود دارد.فك كن تا ديدم بامبو زخمى ست و تا احساس  كردم زخمى شدنش تقصير من است،قاطعانه تصميم گرفتم از خودم دورش كنم!

6.

اگر اولين تصميم معمولا درست ترين تصميم باشد،ممكن است اين روش من براى حل مشكلات درست باشد.اما، الان و با اين مشكلى كه براى بامبو پيش آمده و عدم تحمل من براى ديدن آن ساقهء مريض و آنهمه واكنش منفى و غمگين شدن و اشتياق به دور كردن بامبو از اين خانه، احساس مى كنم؛ اين روش پاك كردن صورت مسئله است نه راه حل.

7.

هفته پيش هم از داشتن تجهيزات لازم براى زخمى شدن،تعجب كرده بودم.واقعا من يادم نمى آيد كى بانداژ خريده ام و چرا آنهمه چسب زخم دارم.اما، انگار منتظر زخمى شدن هستم.چيزى كه مى خواهم بگويم اين است كه انگار آدمى هستم يا شده ام كه حاضر و آماده،منتظر است تا زخم بخورد.شايد چون از شوكه شدن بيشتر از زخم خوردن مى ترسد.

8.

حسن نوشتن همين است.اصلا من براى همين مى نويسم كه خودم از خودم سر در بياورم لااقل. و حالا كه كمى سردرآورده ام،بايد بگويم براى خودم و روشى كه براى حل مشكلات در پيش گرفته ام و انتظارى كه از آدمها دارم و بامبوبى كه به آن روز انداخته ام،متاسفم.اصلا خوشحال نيستم كه اينچنين آدمى هستم.اما، تغيير كردن هم كار راحتى نيست.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 242 تاريخ : دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت: 19:36