پرژین

متن مرتبط با «است» در سایت پرژین نوشته شده است

عددها به میلیون تومان است

  • من نمی دانم پولدار بودن چه حسی دارد.نه تجربه اش را دارم و نه حتی ایده ای درباره آن.اما،پولدار به نظر رسیدن را کاملا می فهمم.در واقع دارم با آن زندگی می کنم و حالا اگر بپرسید آیا می توانم در مورد آن توضیح بدهم؟ با کمال میل توضیحات مبسوطی ارئه خواهم داد.اما،اینجا فقط همین را از من داشته باشید که فاجعه است و ادم در موقعیت هایی قرار می گیرد که نمی داند چه خاکی به سرش بریزد.مثلا؟ مثلا امروز همکار من از بین آنهمه همکار صاف امده بود پیش من و پیشنهاد خرید امتیاز اپارتمانش را به من می داد با این توضیح که موقعیتش چنین است و چنان و خودش اگر احتیاج نداشت،هرگز نمی فروخت و خیلی به نفع است و اینا.خوب من چه باید می کردم؟می گفتم دیروز رفته ام خرید و دو جفت کفش خریده ام و نصف حقوقم رفته است؟یا می گفتم دو ماه است ماشینم را باید ببرم کارواش و معاینه فنی و خرید روکش و اینا و بخاطر پولش هی امروز و فردا می کنم؟یا اینکه یک کیف چرم زیبا چشمم را گرفته است اما پول خریدش را ندارم؟ و یا آه محبورم برای تابستان مانتو بخرم و این یکی را به هیچ عنوان نمی توانم بیخیال شوم؟ این ها را نگفتم.در عوض پرسیدم:- قیمتش چقدره؟- ششصد تومن پیش و تا دو سال ماهی پنجاه تومن(میلیون منظورش بود)◇ گاهی فکر می کنم اگر ایتقدر در امورات مالی بیخیال نبودم،واقعا بعد از اینهمه سال کار کردن،الان باید پولدار می بودم.(گذشته در اینده بعید)◇ فیلم: داگویل.نظر: حیف است که ادم این فیلم را نبیند.در واقع خیلی حیف است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • استخر روان

  • خانم دکتری که خودم دعوت کرده بودم که بیاید و در مورد کارتیمی برای من و تعدادی از همکاران توضیح بدهد:از یک خانواده متمول و صاحب نام و نشان شهرشان بود و متولد: 54 .16 سالگی ازدواج کرده بود و همسرش از مدیران عالی رتبه وزرات نیرو بود و تمام این 34 سال را همراه با مادر شوهرش در یک خانه گذرانده بود.زیر یک سقف و نه مثلا دو طبقه مجزا.مشخصات دیگزش به شرح زیر به اطلاع می رسد:مادر: سه فرزند 29،27،17سالهدختر اول : دکترای روانشناسی و مقیم کانادادختر دوم: مهندس نمی دانم چی و عازم کانادادختر سوم: دانش آموز رشته ریاضیو اما، نکته مهم اینجاست که قبافه اش به 22ساله ها می خورد.حالا چه بلایی سر خودش و پوستش آورده بود را باید از خودش پرسید.تنها چیزی که من در چهره اش تشخیص دادم پروتز لب هایش بود که واویلایی بود برای خودش.در مجموع صورتش به طرز باورنکردنی طوری جوان مانده بود و آقایان را مات و مبهوت کرده بود.آنچنان مات و مبهوتی که حضوری آمدند و از ترتیب دادن چنین جلسه ای با چنان خانم خوشگلی از من تشکر کردند.فقط مانده بود تشویقی کتبی به من بدهند پفیوزها.اما،چرا این خانم را دعوت کرده بودم؟ زیرا در ذهنم صرف روانشناس بود معادل است با موجه بودن و سلامت روان و سواد داشتن.که البته اینطور هم باید باشد‌اما،خانم بیشتر پلنگ بود تا روانشناس و خروجی کارگاه هم این شد که بجای خسته نباشبد بگوییم خدا قوت و برای پاکسازی ذهن چهار تا ورد را با خودمان بلغور کنیم که نمی نویسم.ممکن است بدآموزی شود.و البته،همکاران چنان استقبالی از ان خزعبلات کردند که طبق معمول فرکانس خودم را فحش باران کردم.◇ صرف اعلام چنان اطلاعات شخصی بی موردی در یک کارگاه آموزشی مخصوصا قسمت خانواده متمول و مشهورش،کافی بود تا بفهمم چه دسته گلی به اب داده ام, ...ادامه مطلب

  • سوء استفاده از اخلاق

  • هدیه همکار قدیمی و دوستی که تقریبا شش ماه است که از زندگیم حذفش کرده ام امروز به من زنگ زد و خبر داد که به روسا زنگ زده است و خواهش کرده است کاری را برایش انجام دهند.(آن کار مربوط به واحد من است و باید به من زنگ می زد).روسا هم مطابق آنچه خودش گفت جواب داده اند؛ با من تماس بگیرد و بخواهد که کارش را انجام دهم و اگر من انجام ندادم،دوباره تماس بگیرد تا آنها کارش را انجام بدهند.این یعنی رسما زیرآب من را زده است به سه علت مهم:1- بجای تماس با من، مستقیم زنگ زده بود چهار رییس بالاتر از من.2.شماره ای که گرفته بود همیشه مشغول است و کم کم دو روز باید زنگ بزنی و وقت بگیری تا جوابت را بدهند.(این یعنی چقدر اصرار داشته است مطلب را به بالا برساند)3- احتمالا روسا پرسیده اند چرا به آنها زنگ زده است و مستقیم به من رنگ نزده است. و او جواب داده است زیرا من کارش را انجام نمی دهم و آنها هم گفته اند از من بخواهد انجام بدهم و اگر انجام نداد خودمان انجام می دهیم.این خودمان انجام می دهیم،همان خودمان حالش را می گیریم است در سیستم اداری .اینها به کنار،اصلا برای من مهم نیست و برای روسا هم.هدیه بیچاره فقط خودش را سبک کرده است.می دانی از چه چیزی ناراحتم؟اینکه این حرف ها را گذاشته بود توی زرورق و طوری برای من تعریف می کرد که انگار خیلی عادی رفتار کرده است و هیچ ایرادی به کارش وارد نیست.احتمالا آن رییس که می دانم اعصاب درست و حسابی ندارد،گفته است خودش موضوع را بررسی می کند و هدیه ترسیده است که از طریقی من خبردار شوم و بعدش نتواند ماجرا را رفع و رجوع کند.احساسم چیست؟ واقعا دلم برایش می سوزد.نه موضوعی که برایش زنگ زده بود ،مهم است و نه کسی که به او زنگ‌ زده بود آن قدرت را دارد که مشکلی برای من ایجاد کند.برعکس خ, ...ادامه مطلب

  • بلفاست

  • برخلاف تمام هم سن و سال هایم،مهاجرت هیچوقت بخشی از برنامه زندگی من نبوده است(غیر از چند سال گذشته که تلاش هایی کردم).دلیل خاصی هم نداشتم.فقط دوست داشتم اینجا بمانم و از طرفی مطمئن بودم مسائلی از زندگی که من را آزار می دهد با تغییر جغرافیای محل زندگی ام تغییر نمی کند.آدم های زیادی را می دیدم که می رفتند.با دست خالی هم می رفتند.البته جوانی را همراه و آینده را پیش رو داشتند.با اینهمه قطعا دل به دریا زدن و پا در کوهستان گذاشتن نمی توانست آسان باشد.اما،آدم ها طوری با اصرار و لجاجت عزم بر رفتن می کردند که من فقط حیرت زده نگاه می کردم.همه هم انگار راضی بودند.آنقدر راضی که تمام سعی شان را می کردند بقیه اعضای خانواده شان را هم ببرند.نمونه اش همین گلاله دوست ما.اول خواهرش رفت و بعدش یک ماه پدر و مادرش برای دیدار با دخترشان رفتند و به قول گلاله مادرش گفته است فقط بخاطر او برگشته است وگرنه آنجا می ماند.اصلا انگار نوعی افسردگی گرفته بود بخاطر برگشتن.در نهایت گلاله و خواهر دیگرش به همراه پدر و مادرشان به خواهر مهاجرشان پیوستند.یک خانواده دیگر از فامیل های مادی من هم خانوادگی مهاجرت کردند.پدر و مادر و سه برادر و دو خواهر سی سال پیش .سوگل دوست من به همراه هلاله و دو برادرشان پانزده سال پیش.خانم و آقای همسایه به همراه دختر و پسرشان بیست و پنج سال پیش.دختر و پسر فوزیه دوست من پنج سال پیش.خواهر نیلوفر بیست و پنج سال پیش.و خوب خیلی های دیگر.من از دور نگاه می کردم و اینهمه رفتن این حس را به من می داد که مهاجرت خیلی هم سخت نیست.تا اینکه خشم و بغض ایرانیان خارج از کشور را در حوادث اخیر دیدم.برایم عجیب بود که آنها از ما هم خشمگین تر و پر بغض تر باشند.اما بودند و این یعنی تمام آنچه من در مورد مهاجرت , ...ادامه مطلب

  • بیل من کجاست؟

  • کم رییس داشتم یکی دیگر هم برایم منصوب کرده اند.این یکی واقعا نوبر است و در روز روشن اذعان می دارد که چون اصالتا دهاتی است و سر زمین کار کرده است، هیچ ادم بیکاری را برنمی تابد و احیانا اگر کسی را بیکار ببیند یقین بدانیم یک کاری برای او می تراشد! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هشدار! این پست سراسر غم است

  • عمه های دختر جوان فوت شده اصرار داشتند وارد غسالخاته شوند و صورت برادرزاده فوت شده شان را ببینند.اجازه داده نشد.تهدید کردند پس خودشان را داخل قبر می اندازند.کسی اهمیتی نداد.خاله های دختر جوان فوت شده ساکت و سنگ شده بیصدا گریه می کردند.مادرش شوکه شده بود و نتوانسته بود بیاید. و خاله ها نمی دانستند غمگین مرگ خواهرزاده باشند یا نگران خواهرشان.من و سارا کنار سطل آشغالی همان حوالی ایستاده بودیم.ذهنم از بس غم دیده بود،داشت مکانیزم های مسخره ای را رو می کرد و مکانیزم امروزش این سوال بود:چرا کنار سطل آشغال ایستاده ایم؟ناگهان بین عمه ها و خاله ها درگیری ایجاد شد.عمه ها به خاله ها گفتند "تا وقتی زنده بود،همش قایمش می کردند تا ما نبینیمش.الان هم نباید ببینیمش؟"رسما می خواستند از زن برادرشان انتقام بگیرند.یکی از خاله ها دفاع کرد و گفت:"کی قایمش کرده بود؟.این طفل معصوم این هفت سال اخر رو فقط درس می خوند" آن یکی خاله گفت"تو رو خدا کاری به مادرش نداشته باشید.اون کمرش شکسته"خاله ها خواهر زن عموی فوت شده من هستند.همان عمویی که پارسال ازدواج کرد.عمه ام رفته بود زن برادر جدیدش را همراه خود آورده بود تا او را به خانواده همسر قبلی برادرش معرفی کند.(احتمالا) ناگهان صدای بلند یکی از خاله را شنیدم که برای خواهر جوانش که بیست سال پیش فوت شده است گریه می کرد.داغ دلشان تازه شده بود و نمی دانستند برای عزیزانشان گریه کنند یا خباثت این مردم.روز تلخی بود.بیشتر روز را در بهشت محمدی گذراندم و ساعات زیادی را جلوی غسالخانه.مرگ تلخ است.مرگ جوان تلخ تر.مرگ خودخواسته یک جوان تلخ تر از تلخ.اما،رفتار آن آدم ها زهر هلاهل بود.◇ مادرم در تقبیح کار عمه ام گفت:"هر بلایی سرش میارن،حقشه"چه کس, ...ادامه مطلب

  • مشک آن است که خود ببوید

  • وقتی دزدها رفته اند و از جایی که "هر جا سخن از اطمینان بود،نامش می درخشید" صندوق های امانات را دزدیده اند،نشان می دهد که آدم  نباید هرگز به حرف و حدیث و مخصوصا سخن دیگران اطمینان داشته باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ادب کیمیاست

  • چهار روز است گوشی به دست از این کارمند و آن کارمند،شرکت گاز خواهش می کنم شماره اشتراک گاز این خانه را به من بدهند.دست آخر هم یکی از کارمندان که بالاخره گوشی را جواب داد،چند تا سوال بی ربط از جمله نام , ...ادامه مطلب

  • اینترنت نخواستیم

  • کارگری که آمده بود مشکل نورگیر را حل کند،با تعجب پرسید :- پوپولیسم چیست؟منظورش را درک نکردم و او درک نکردنم را درک کرد.بنابراین با اشاره به عنوان کتابی که روی میزم بود،دوباره پرسید:- پوپولیسم چیست؟جوا, ...ادامه مطلب

  • استفاده ابزارى از چيپس

  • خيلى اتفاقى و از سر بدشانسى اصلا، خانم حسينى به من رسيد و پرسيد: - فهميدى اون بى شرف چكار كرده؟ - كدوم بى شرف؟ - همون بى شرفى كه بهش جاى پارك دادى؟ - آقاى حسينى؟ - بله خود_ بى شرفش.بيست روز پيش  رفته است با آن دختر فروشنده مغازه ازدواج كرده است و اسمش را توى شناسنامه اش گذاشته است كنار اسم من!چطور م, ...ادامه مطلب

  • دررو

  • 1. سارا و آرزو و رويا، با هم در يك دبيرستان و يك كلاس درس مى خواندند و روزهاى سه شنبه يك زنگ داشتند به اسم زنگ بيكارى و بيشتر هفته ها،آن  زنگ به سينما مى رفتند.من دبيرستان ديگرى در همان نزديكى ها بودم و زنگ بيكارى براى ما تعريف نشده بود و چاره اى نداشتم كه در آن ساعت  از مدرسه در رفته و با رفقا به سينما بروم.البته آن سالها در رفتن از مدرسه و فكر كنم از هر چيز ديگرى به اين راحتى ها نبود.چون، غير از دفتر_ مدرسه كه دقيقا روبه روى در بود،يك خانم هم دم در نشسته بود و چهار چشمى در_ مدرسه را مى پاييد.يعنى عملا از راه_ در نمى شد در رفت.اما، در حياط پشتى يك راه باريك بود,دررود,درروس,درروس تهران,دررود نیشابور,درروزچندساعت درس بخوانیم,درروس کجاست؟,درروح وجان من,زندگی درروستا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها