هشدار! این پست سراسر غم است

ساخت وبلاگ

عمه های دختر جوان فوت شده اصرار داشتند وارد غسالخاته شوند و صورت برادرزاده فوت شده شان را ببینند.اجازه داده نشد.تهدید کردند پس خودشان را داخل قبر می اندازند.کسی اهمیتی نداد.

خاله های دختر جوان فوت شده ساکت و سنگ شده بیصدا گریه می کردند.مادرش شوکه شده بود و نتوانسته بود بیاید. و خاله ها نمی دانستند غمگین مرگ خواهرزاده باشند یا نگران خواهرشان.

من و سارا کنار سطل آشغالی همان حوالی ایستاده بودیم.ذهنم از بس غم دیده بود،داشت مکانیزم های مسخره ای را رو می کرد و مکانیزم امروزش این سوال بود:چرا کنار سطل آشغال ایستاده ایم؟

ناگهان بین عمه ها و خاله ها درگیری ایجاد شد.عمه ها به خاله ها گفتند "تا وقتی زنده بود،همش قایمش می کردند تا ما نبینیمش.الان هم نباید ببینیمش؟"رسما می خواستند از زن برادرشان انتقام بگیرند.

یکی از خاله ها دفاع کرد و گفت:"کی قایمش کرده بود؟.این طفل معصوم این هفت سال اخر رو فقط درس می خوند" آن یکی خاله گفت"تو رو خدا کاری به مادرش نداشته باشید.اون کمرش شکسته"

خاله ها خواهر زن عموی فوت شده من هستند.همان عمویی که پارسال ازدواج کرد.عمه ام رفته بود زن برادر جدیدش را همراه خود آورده بود تا او را به خانواده همسر قبلی برادرش معرفی کند.(احتمالا)

 ناگهان صدای بلند یکی از خاله را شنیدم که برای خواهر جوانش که بیست سال پیش فوت شده است گریه می کرد.داغ دلشان تازه شده بود و نمی دانستند برای عزیزانشان گریه کنند یا خباثت این مردم.

روز تلخی بود.بیشتر روز را در بهشت محمدی گذراندم و ساعات زیادی را جلوی غسالخانه.مرگ تلخ است.مرگ جوان تلخ تر.مرگ خودخواسته یک جوان تلخ تر از تلخ.اما،رفتار آن آدم ها زهر هلاهل بود.

◇ مادرم در تقبیح کار عمه ام گفت:

"هر بلایی سرش میارن،حقشه"

چه کسی سر عمه ام بلا می آورد؟همسران برادرانش.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 225 تاريخ : سه شنبه 11 مرداد 1401 ساعت: 0:32