پرژین

متن مرتبط با «حیف شد چشم من نه» در سایت پرژین نوشته شده است

اشتباه من

  • کلاس _روانشناس امروز که روانشناس دیروز را معرفی کرده بود،خیلی بهتر بود.بعدداز کلاس پرسید:- کلاس دیروز چطور بود؟- خیلی با اون چبزی که فکر می کردم فرق داشت.- اون خانم دانشجوی ما بود و تو حوزه سبک زندگی کار می کنه.واسه همین معرفیش کردم.- خیلی سنش پایین نشون می داد.- نه سنش بالاست.این روزها نباید سن رو از روی قیافه حدس زد.همه ش فیکه!- آخه این زیادی فیک بود.برای یک روانشناس عحیب بود.- چرا؟- خوب ادم ها چرا اینقدر به زیبایی اهمیت میدن؟ - به نظر شما چرا؟- خوب یه ربطی به سلامت روان داره.- درسته!- خوب پیش ذهن ادم اینه که یک روانشناس باید سلامت روان داشته باشه- چرا؟- چون روانشناسه و کارش سلامت روانه- نه نه نه.اشتباه فکر می کنید.ما روانشناس های زیادی داریم که کاملا مشکل دارن و خودشون میان مشاوره میگیرن- خوب بله.یونگ و فروید هم به هم مشاوه میدادن.این فرق میکنه.منظورم اینه....- ببین اشتباه شما اینه که فکر می کنید همه روانشناس ها سالم هستن.در صورتیکه روانشناس هم آدمه و ممکن سالم نباشه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نتیجه نه چندان درخشان

  • خواهرم که مننتظر تولد دخترش در یکی،دو ماه آینده است به مادرم گفته است که با احتمال بالایی دخترش بسیار خوشگل خواهد شد، زبرا چهار ماه تمام آجیل خورده است و آجیل باعث خوشگلی بچه می شود.مادرمان هم آهی می کشد و برای اولین بار راز بزرگ خوردن آجیل در تمام نه ماهی که سر من حامله بوده است را فاش می کند.از شواهد برمی آید که از نظر مادرم نتیحه چندان درخشان نبوده است و انتطار یک بچه خوشگلتر را داشته است(خوب است که الان که سنی از من گذشته است این را فهمیده ام.وگرنه شما فک کن در شانزده سالگی که سن شروع ایجاد حس شادکامی برای تمام زندگی است،به این واقعیت پی می بردم.احتمالا تمام سلامت روانم برای همیشه بر باد می رفت!)همچنان به حرف های خواهرم گوش می دادم و پرسیدم:- من که خیلی هم خوشگلم!- منم همین رو به مامان گفتم و تازه از نظر من لیورا اگه فقط هوشش هم به تو بره برام کافیه!- هوش؟- آره خوب! باهوشی و احتمالا تاثیر اونهمه آجیلیه که مامان خورده!یعنی از نطر خواهرم هم قیافه ام چنگی به دل نمی زند!◇برعکس نظر آنها من خودم را آدم باهوشی نمی دانم.ولی کاملا از قیافه و شکل و شمایلم راضی هستم و احساس زیبایی می کنم.◇ سال نو میلای بر همه مبارک باشه.امیدوارم سال بعد دل های همه مون خوش باشه و جای بهتری از زندگی ایستاده باشیم و به خودمون بگیم: درسته خیلی سخت بود ولی گذشت و مهم اینه که الان حالمون خوبه.امیدوارم سال دیگه حالمون خیلی خوب باشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سفارش های سرد شده

  • هم کفش و هم کاپشن را دو ماه پیش بصورت اینترنتی خریده بودم و قرار بود بیست روزه به دستم برسند که نرسیدند.کی رسیدند؟کفش دیروز.کاپشن امروز.هر دو تا را هم بک پستچی آورد و هر دو تا را با داد و بیداد به من تحویل داد.البته تقصیر از من بود.حوصله نداشتم بروم کارتن ها را تحویل بگیرم و کمی منتطر ماند.حالا شاید کمی بیشتر از کمی.اما،خیلی زیاد نبود.چی زیاد بود؟بی اعصابی.من از پستچی بی اعصاب تر.پستچی از من بی اعصاب تر.آخر دعوا هم غر زد که:- خانم شما که حوصله نداری بیای بسته ت رو تحویل بگیری،چرا سفارش میدی اصلا؟◇ هیچ کششی به کفش و کاپشنی که سفرش داده بودم،ندارم.انگار که برنج سرد شده ای هستند که دم دستم گذاشته اند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اثر اجاره خانه ای

  • من حتی اگر پولدار هم بوم،،سبک مینیمال را برای خانه ام انتخاب می کردم.منظورم این است که لخت و عور بودن این خانه برخلاف سایر مسائل زندگیم.ای ربط چندانی به پول ندارد و واقعا سلیقه شخصی من است.تمام وسایلم پذیرایی بک دست مبل است و صندلی راک و تردمیل.وسایل آشپزخانه هم که فقط ضروری هاست.ظرف و ظروف دم دستم هم چهار تا پیش دستی است و یک تابه و چای ساز و شش تا ماگ رنگارنگ.همین و خلاص.(بهار امسال که دوستانم اینجا آمده بودند و مثلا می دیدند که میوه و شیرینی و آجیل همه در چهار تا پیش دستی آن هم نه با یک طرح بلکه با دو طرح ماهی و آدمک های ماقبل تاریخ سرو می شود،واقعا نمی دانستند آن را به سورئال بودن دیزاین کلی خانه ربط دهند یا سر به هوا بودن من.به هر حال eye contact هایشان از چشمم پنهان نماند)خلاصه که این است وضعیت این خانه که داد می زند آدم پولداری اینجا زندگی نمی کند.اما،انگار نظر ماساژور خواهرم چیز دیگری بوده است و مرتب از خواهرم می خواهد او را به من معرفی کند برای ماساژ گرفتن.فک کن!جربان این است که چند هفته پیش خواهرم از من خواست خانم ماساژور را بیاورد اینجا تا او را ماساژ دهد.زیرا کمرش درد می کند.قرار شد صبح بیاید و برود.یعنی من او را نمی دیدم و همین کافی بود که رضایت دهم.خانم آمده بود و استنباطش از این خانه خلوت این بوده است که من آدم پولداری هستم و از خواهرم خواسته بود من را متقاعد کند برای ماساژ گرفتن.حرفشان را اصلا جدی نگرفتم.ماساژ گرفتن اصلا به گروه خونی من نمی خورد.اما،خواهرم هی تکرار می کرد و من همچنان جدی نمی گرفتم تا اینکه امشب خواهش کرد یک ماساژ بگیرم.زیرا خانم ماساژور به خواهرم زنگ زده بود و گفته بود اجاره خانه اش عقب افتاده است و احتیاج به مشتری دارد!عرض شود که حرفی برای, ...ادامه مطلب

  • چگونه؟ چگونه؟

  • برای مهمانی جمعه،لازم بود چند آرایشگاه بروم.یکی برای ابرو.یکی مو.یکی ناخن.بعد هر چقدر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم که با این برنامه کاری صبح و عصر چگونه وقت سه آرایشگاه را بگیرم؟به قول استاد معین چگونه چگونه؟چگونه؟اینجوری! دیشب در حال نوشتن پست قبل یهو گلویم ملتهب شد و مجبور شدم اول یک کاپوجینو بخورم که واقعا چسبید و یکی دیگر هم خوردم.بعد یک مسکن بالا انداختم که به هیچ دردی نخورد و مجبور شدم یکی دیگر هم ببلعم!صبح با حال بسیار بدی بیدار شدم و مجبور شدم زنگ بزنم و مرخصی بگیرم و دوباره بخوابم.فکر کنم مشکل اصلی ام خواب بود.چون وقتی ساعت نه و نیم بیدار شدم حالم به مراتب بهتر بود.پس اول دکتر رفتم و دارو گرفتم و بعد رفتم آرایشگاه!خانم آرایشگر این آرایشگاه یک فرق اساسی با تمام آریشگرانی که می شناسم،دارد و آن این است که درونگراست.حتی امروز سر صحبت را من باز ‌کردم و از خانم پیری گله کردم که خیلی حرف می زد.خانم خندید و گفت کاملا من را درک می کند.توضیح بیشتر آن بود که خودش هم مثل من کم حرف است و بخاطر این کم حرفی به بداخلاق بودن متهم می شود.حرف هایمان گل انداخت و مثل دو درونگرای واقعی سعی می کردیم با کمترین کلمات آنچه را می خواهیم به هم انتقال بدهیم.از جمله اینکه خانم به من توصیه کرد برای نرم شدن موهایم روغن نازگیل و بادام و یک روغن دیگر که یادم نیست را بگذارم روی شعله سمار تا به خورد هم بروند و دو ساعت قبل از حمام رفتن بمالم روی موهایم و کلاه رنگ هم سرم بگذارم!واااااو چه کار سختی! عرض کردم حوصله این کارها را ندارم.خانم بدون هیچ نیش و کنایه ای گفت:- من اگر خونه باشم،حوصله دارم.ولی خونه نیستم!این یعنی من کار می کنم و تو نه.متلکش خیلی ملایم و بدون تیغ بود.اما،به هر حال متلک بود.یعنی , ...ادامه مطلب

  • بیماری مریض: تنبلی حاد+خودشیفتگی شدید+ نهایت فرومایگی

  • کسانی که هورامان رفته اند می دانند که مردمان آنجا هر چیزی که بتواند خاک را در خود نگه دارد را به گلدان تبدیل می کنند.از سطل ماست و حلب روغن گرفته تا شیشه نوشابه و لیوان های بستنی.حالا،از خوش شانسی من تنها خانمی که در این ساختمان با من همکار است و از سر اجبار با هم دوست شده ایم از اهالی هورامان است و بنابراین اصلا جای تعحب نیست که توی اتاقش پر از گلدان باشد و همچنین برای سرکار خانم از جا کندن قلمه یک گل از یک گلدان و انتقال آن به گلدان دیگر به مثابه آب خوردن است و چنان با مهارت با یک لنگه قیچی گل را از ریشه در می آورد و تقدیم می کند که انگار تی بگ چای را می اندازد توی آب جوش و در می آورد.این را از این نظر نوشتم که خودم در انجام این کار بسیار ضایع عمل می کنم و هر بار که چنین تلاشی می کنم نتیجه تلاشم به خشک شدن هم قلمه و هم گل اصلی می انجامد.از این رو است که کار مهمی است و مهارت خانم در این کار ستودنی است.تا حالا،از این خانم دو تا قلمه نصیب من شده است که هر دو را از گلدان های اتاق خودش برایم جدا کرده است و یکی از آنها از این رونده های سبز-بنفش است که اسمش را نمی دانم و آن یکی سنسوریایی است که برخلاف سنسوریای خودم از عرض زیاد می شود نه از قد.هر دو تا را توی گلدان کاشتم و حال عمومی هر دوتا تا حالا کاملا خوب بوده است با کمال خوشحالی.اما،،همین خانم دیروز گفت در خانه یک گل دارد که هم گل می دهد و هم بوی خیلی خوبی دارد و قول داد برایم بیاورد و چه خوش قول است این خانم.امروز برایم دو قلمه از آن گل آورد و به به، به آن عطر و بو که انگار مخلوطی بود از بوی پونه و آویشن.یک بوی سرد و خنک که حال آدم را در کسری از ثانیه تغییر می داد.مخصوصا که اگر با انگشت برگهایش را لمس میکردی،تا چند دقیقه بعدش , ...ادامه مطلب

  • کل کل در صف کلانه

  • کنار پارک چند تا غرفه شیربنی و ترشی فروشی و یک لوارم التحریر و چند تا خنزرپنزر فروشی را گذاشته بودند کنار هم و اسمش را گذاشته بودند نمایشگاه.البته که یک غرفه ویژه هم داشت.کلانه فروشی.کلانه فروشی را دو تا خانم اداره می کردند یکی از یکی خوشگل تر و سروزبان دارتر و زبروزرنگ تر و ماهرتر.من تقریبا دو ساعت پیش نمایشگاه رفتم و یک صف گرفتم و رفتم که یک دوری بزنم.ترشی ها عالی بودند.لیته خریدم با خیارشور با شوید که معرکه است.خیلی زود دورم تمام شد و برگشتم توی صف.خیلی شلوغ نبود.اما،این مردم انگار قحطی است ده تا ده تا سفارش می دادند.می رفت که کلافه شوم.اما،سعی کردم تمرکزم را بگذارم روی موسیقی ملایمی که داشت پخش می شد تا بتوانم تحمل کنم.واقعا هم موسیقی کار خودش را کرد و تحملم را بالا برد تا اینکه خانمی صف را بر هم زد.خانم گفت قبل از من است.اما،مطمئن نبود.قبول کردم که قبل از من برود اما هی قسم و آیه می خورد و نشانه می آورد که واقعا نوبت اوست.رفت روی اعصابم.اول یواش و بعد کمی بلندتر از یواش گفتم:باشه!یهو خمیر تمام شد و خانم قبل از من گفت آنها می بایست خمیر آماده توی یخچال می گذاشتند.خانم کلانه پز گفت یخچالش جا ندارد و خمیر کلانه باید در لحظه آماده شود.خانم عصبانی شد.کل کل بین خانم ها ادامه داشت و در نهایت خانم عصبانی گفت که شوهرش شاطر است و این بهانه ها سرش نمی شود و می داند این خمیر تا نیم ساعت دیگر هم ور نمی آید و سفارشش را تغییر داد.دلمه خواست با نان..شش تا نان.پخت هر نان به اندازه پخت سه تا کلانه زمان می برد.این را خانم کلانه پز گفت و خانم عصبانی گفت اینطور نیست و شوهرش با سرعت خیلی بالا نان می پزد.خانم ها گفتند چه خوب که شوهر دارد.چون هیچ کدام از آنها شوهر ندارند و بهتر است بجای اینقدر , ...ادامه مطلب

  • دیوانه های همین دور و بر

  • خانمی از بیمه زنگ زد و گفت چون عوارض جاده ای دارم نمی توانند بیمه ام را ثبت کنند.حالا مبلغ عوارض چقدر بود؟شانزده هزار تومن.از خانم خواستم اگر می تواند خودش عوارض را پرداخت کند تا بعد به حسابش واریز کنم.گفت:- ندارم!- باشه شناسه رو بفرستید خودم واریز می کنم.- رمز دوم دارید؟جواب دادم بله رمز دوم هم دارم و قرار شد ایشان از حساب من عوارض را پرداخت کند.رمز دوم برای من آمد و پول از حساب خانم کم شد.من گفتم:- چطور ممکنه؟- نمی دونم.پول از حساب من کسر شد!- پس چطور پیامک واسه من اومد؟- مهم نیست.من براتون پرداخت کردم.لازم هم نیست پس بدین!- یعنی چی لازم نیست.مگه جریمه من نیست؟- اره.ولی وقتی میگید چطور ممکنه پیامک بیاد رو گوشی شما و از حساب من کم بشه من بجای شما پول رو حساب می کنمفشارم رفت روی هزار اما سعی کردم آرام باشم.- پروسه ش واسم عجیب بود.وگرنه پولش که مبلغی نیست.- به هر حال لازم نبست پس بدین!کفری شدم:- شماره ت رو لطف کن!- گفتم که من بجای شما پول رو پرداخت کردم.- مگه میخوای صدقه بدی؟شماره را داد و پول را واریز کردم و دیدم از همان خانم تماس داشته ام.زنگ زدم:- با من تماس گرفته بودید؟- نه!- باشه.پول رو واریز کردم- لازم نبود- یعنی چی لازم نبود؟طبق مقررات شما باید پرداخت می کردید یا من؟- شما و لی لازم نبود- پس لازم نبود یعنی چی؟اگه جریمه منه پس لازم بود!- منظورم اینه که قابلی نداشت!تلفن را قطع کردم و تا توانستم فحش دادم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کتابخانه نیمه شب

  • تبلیغ کتاب کتابخانه نیمه شب را خیلی زیاذ اینجا و آنجا دیده بودم اما با عنایت به complex جدیدی که امروز کشف کردم،آن را نمیخریدم و کلا از لیست کتاب های مورد نظرم برای مطالعه حذف کرده بودم.چرا؟به علت آن‌ complex.Complex مورد بحث از این جمله نشات می گرفت"اکثریت مردم،شعور ندارند" و من این جمله را ملکه ذهنم کرده بودم و هر آنچه را اکثریت مردم انجام می دادند،انجام نمی دادم و مثلا کتابی را که همه می خواندند،من نمی خواندم.به علت آن فکر بی پایه و اساس،کتاب کتابخانه نیمه شب را نمی خواندم.اما،ان روزی که دوستانم اینجا آمدند رویا آن را برایم اورده بود و فکر کردم بی احترامی است اکر کتاب را نخوانم.احساس می کردم خواندن کتاب احترام به رویاست.کتاب عالی بود.مخصوصا ایده اش به شدت درخشان بود و مخصوصا برای کسانی که دارند سوگ را تجربه می کنند از نظر من ،می تواند تا حد زیادی کمک کننده باشد.این از کتاب.و اما در مورد خودم تصمیم گرفته ام لیستی از تمام عقایدم بنویسم و فرض کنم کلا اشتباه هستند مگر اینکه سه تا دلیل برای درستی شان پیدا کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دزدخونه

  • یه روز من خیلی مودب و ژیر نشسته بودم تو خونه و ماشینم هم مثل خودم قشنگ نشسته بود توز پارکینگ.بعد یهو پیامک تخلف واسه همین ماشین پارک شده در پاکینگ رسید که دوبل در سر چهاراهی توقف کرده است.پنجاه هزار تومن هم مبلغ جریمه بود.زیاد نبود اما سعی کردم پیگیری کنم و رفتم تو اینترنت سرچ کردم که در چنین مواقعی صاحب ماشبن چه خاکی باید بر سر ماشینش بگیرد.نتیجه سرچ هم شماره پلیس راهور شد و من زنگ زدم و یک خانم بسیار با ادب من را راهنمایی کرد و گفت شکایتم را توی سامانه ثبت می کند.بیست دقیقه طول داد و گفت اینترنت کند است و خودت برو راهنمایی و رانندگی شهرتان.من گفتم حوصله ندارم و او من را ترساند که ممکن است از پلاک ماشینم سوء استفاده بشود.گفتم به درک و نرفتم.چند روز بعد هم یک فیش تلفن برایم رسید به مبلغ صد و پنجاه و نه هزار تومن.اما،من که اصلا تلفنی حرف نزده بودم.رفتم مخابرات و فهمیدم در آن بیست دقیقه ای که فکر می کردموقتم تلف شده است،در واقع داشته ام مشاوره می گرفته ام و برایم حق مشاوره حساب می شده است.یعنی هم وقتم تلف شد.هم کارم انجام‌‌ نشد و هم ته دلم خالی شد بخاطر پلاک و این شر و ورها.هم با دیدن قبض تلفن تعجب کردم.هم برای رفتن به مخابرات دقت گذاشتم و هم در نهایت باید سه برابر مبلغ جریمه ای که مرتکب نشده ام را بپردازم.حالا دندانمپارسال چهار ماه آمدم و رفتم و دوازده میلیون پول روکش دادم.بعد امسال روکش باز شد.رفتم یک دکتر دیگر که روکش را بچسباند.دندان را معاینه کرد و گفت باید عکس بگیرم.عکس گرفتم و گفت احتمالا لثه ام باید جراحی شود و باید دندان تخلیه شود تا دقیق نظر بدهم.الان هم آمده ام دندانم تخلیه شود تا نظر بدهد.قرار بود یک ربع به سه کار دندانم انجام شود‌الان سه و ده دقیقه است و من همچنان , ...ادامه مطلب

  • بهانه

  • وراج را دارند منتقل می کنند به یک ساختمان پرت و برهوت در یک قسمت متروکه.علت انتقال وراجی!جمله بالا نه شوخی است و نه جوک.کاملا واقعی است و روسا مستقبم توی چشمش گفته اند زر زدن را از حد گذرانده است و همکاران دارند از دستش دیوانه می شوند.نظر من هم این است که واقعا زیاد فک می زند و اگر من توانستم تحملش کنم و حرفی نزنم به این علت بود که تا می خواست مثنوی هفتاد و دو من را برای من بخواند،جیم می شدم و به اتاق های دیگر پناه می بردم.اما،همکاران دیگر این امکان را نداشتند و در نتیجه درخواست جابجایی اش را داده اند که مقبول افتاده است و اگر همه چیز خوب پیش برود گوش شیطان کر از دستش خلاص می شوم.وراج خودش نمی داند وراج است و نمی تواند باور کند به این دلیل جابجا می شود.می گوید بهانه است! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نوبرانه

  • این وراج که هفته پیش چند روزی به عنوان همراه پدرش در بیمارستان بود،آنقدر با پرستارها حرف زده بود که پرستاران آن شیفت فیش حقوقی شان را پرینت گرفته و به وراج نشان داده بودند.وراج که برگشت گفت:- حقوق ها حدود هفت تومن،هشت تومن بود! همه ش دروغ و شایعه ست که پرستارها اینقدر میگیرن و شرکت نفت اونقدر میگیره!من گفتم:- واقعا حقوق ها هفت،هشت تومن بود؟- ببین با چشم های خودم دیدم.وراج مطمئن بود که حقوق ها همانقدر است.اما دستیار وراج که کمی دیرباورتر است گفت:- باور نکن.احتمالا دو تا فیش دارن!اولا این حجم از کنجکاوی(فضولی) در کار دیگران نوبر است.دوما وراج با چه شگردی پرستارها را مجاب به نشان دادن فیش حقوقی شان کرده است جای بحث دارد.سوما این مقدار از بی اعتمادی آدم ها نسبت به هم ترسناک است(نظریه فیش دوم منظورم است)اما،خبر امروز مبنی بر واریز نشدن حقوق فرهنگیان تا ساعت دو بعدازظهر هم نوبر است.هم ترسناک و هم جای بحث دارد.◇ سارا می گفت حقوقش دو میلیون کمتر از ماه پیش بوده است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خانه

  • تنها دو روز خانه نبودم و به اندازه دو سال خسته شده بودم.تا اینکه رسیدم خانه و آرام گرفتم.حتی فبل از رسیدن به خانه دیدن چراغ های روشن شهر در دل کوههای زاگرس از بالای گردنه صلوات آباد،تمام خستگی هایم را پراند و دلم را لبریزاز خوشی کرد. احساس می کنم هرگز شجاعت رفتن را این کشور را پیدا نخواهم کرد.بنابراین لازم نیست به آن کلاس آموزش تعمیر موبایل بروم که وراج می گفت با آن مدرک می شود رفت سوییس, ...ادامه مطلب

  • پا برهنه

  • هر چی رییس داریم تو اداره در جلسه امروز شرکت داشتن و با گوشی هاشون قیمت دلار و سکه رو چک می کردن.یکیشون که از همه پکرتر بود یک صفحه رو تو گوشیش به ما نشون داد و گفت:- طلا از سه میلیون رسیده به دو میلیون وصد.دلار هم شده چهل و پنج تومن.من گفتم:- چه خوب! امیدوارم ارزونتر هم بشه.بقیه فقط لبخند زدند.جرات نداشتند بخندند.حالا یا از مقدار سکه و دلار اون رییس خبر داشتن و یا خودشون هم‌ صاحب سکه و دلار بودن.◇ "پابرهنه ها ریگی به کفش ندارند" یکی از ضرب المثل های مورد علاقه من است و چون امروز در آن جمع _ روسای پولدار احساس پا برهنه بودن به من دست داده بود،ذهنم لینک شد به این ضرب المثل و خیلی از خودم خوشم آمد.خوشحال بودم که شبیه آتها نبودم و نیستم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تنظیمات کارخانه

  • صافی به دست آمده از کراتینه کردن موهایم کاملا از دست رفته است و برگشته ام به تنظیمات کارخانه.راستش دیدن قیافه خودم با این موهای فر کمی برای خودم هم عجیب است ولی نه دیگر آنقدر که یادم نباشد زمانی چنین موهایی داشته ام و اصل موهای من همین‌ است که الان هست.اما،مادرم راستی راستی یادش رفته است و امشب اصرار می کرد که بروم و شانه ای به موهایم بکشم.هر چه من قسم می خوردم که موهایم را شانه زده ام و این موها نتیحه بعد از شانه زدن است،باور نمی کرد و بر پند و اندرز خودش اصرار می ورزید.البته که من موهایم را شانه نزدم.اما،باورش برایم سخت است که خانواده خودم به این زودی آنچه بوده ام را فراموش کرده باشند و زیرپوستی من را به انجام دوباره صاف کردن موهایم ترغیب کنند.◇ یاد سوسن تسلیمی افتادم که باشو را با جدیت می شست بلکه سفید شود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها