پرژین

متن مرتبط با «صبورم که باشم» در سایت پرژین نوشته شده است

کهکشان اسب آبی

  • مطب دندانپزشکی که می خواستم بروم طبقه اول ساختمان بود و فهمیدن اینکه اگر از پله ها بروم،زودتر میرسم کار سختی نبود.اما،دو تا خانم که یکی پیر و دیگری خیلی پیرتر بودند،داشتند از پله ها پایین می آمدند و همچنان که پایین می آمدند متوجه شدم خانم پیر در واقع دست خانم پیرتر را که یک چشمش را هم عمل کرده بود گرفته است و دارد سرش منت می گذارد که کار بسیار خوبی کرده است که بجای استفاده از آسانسور او را از پله ها پایین آورده است.خانم پیرتر- طفلکی- هیچ حرفی نمی زد و تمام حواسش به این بود که زمین نخورد.زمین هم نخورد خوشبختانه.اما،سه پله مانده به همکف انگار خسته شد.ایستاد.نفسی تازه کرد و از خانم همراهش پرسید:- خیلی مونده برسیم به زمین؟به من که این حس را داد که سوار بر یک سفینه فضایی فوق مدرن با سرعت نور از کهکشان اسب آبی به سمت زمین در حال حرکت هستم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سگ بزرگ کهربایی

  • یک سگ بزرگ کهربایی کنار ماشین من دراز کشیده بود.خیلی مودب سلام کردم و معذرت خواستم که باید کمی کنار برود چون مجبور هستم از پارک بیایم بیرون.نگاهم کرد و کنار رفت.لبخند زدم و گفتم:- می دونی چیه؟ کاش می تونستیم با هم حرف بزنیم!یک جوری خودش را لوس کرد که دلم آب شد.◇ می خواهند از نگهداری پیروز طفل یوزپلنگ معصوم، به دلیل زیاد گوشت خوردن،دست بکشند.بعد یک چوپان پیدا کرده اند که یک تنه دو تا بچه یوز را پرورانده است.من اگر کاره ای بوده پیروز را هم تحویل آن چوپان شریف می دادم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زمانی که کلاغ بودم

  • من نمی دانم چرا بعضی روزها که من و سارا از مدرسه برمی گشتیم سر از باغچه جلوی خانه مادربزرگ سارا در می آوردیم.و مادربزرگ سارا تا ما را با مانتو و مقعنه می دید شبیه زنی میشد که کلاغ ها به مزرعه ذرتش حمله کرده اند و او مجبور است یعنی خیلی مجبور است کلاغ ها را با سر و صدا و قیل و قال از مزرعه اش دور کند و برای این منظور رو به ما داد می زد:_ قَل...قَل...قَل...و منظورش این بود که با مقعنه عین کلاغ شده ایم و یا باید مقنعه مان را در بیاوریم و یا قَل.یادم است احساس دوگانه ای به من دست می داد وقتی کلاغ دیده می شدم.از یک طرف از ته قلبم یک شیرینی کودکانه عحیبی بخاطر کلاغ شدنم پخش می شد توی رگ هایم و خوشی بامزه ای را احساس می کردم و از طرف دیگر بخاطر توبیخ شدن بخاطر کاری که نمی دانستم چرا بزرگترها از آن خوششان نمی آید گیج و مبهوت بودم.به هر حال ما هر بار تند و سریع و دستپاچه مقنعه هایمان را در می اوردیم و می گذاشتیم توی کیف هایمان تا قَل نشویم.اما،الان می فهمم بزرگترها چه دردی می کشیده اند بابت دیدن ما با آن ریخت و قیافه.◇قَل آوایی است برای دور کردن کلاغ ها مثل چخه برای سگ ها و پیشته برای گربه ها.◇ شاید یکی از دلایلی که به کلاغ ها علاقه دارم همین ماجرای کودکی باشد و احساسی که به من داده می شد وقتی که مقنعه سرم بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • طاقتی که نداریم

  • آقای وراج ادعا می کرد خدا در قرآن فرموده است:- انسان باید نیمه پر لیوان رو ببینه!من متعحب پرسیدم:- ببخشید خدا کجای قرآن این رو گفته؟- حالت شاید اون رو نگفته باشه ولی گفته چیزی که شما فکر می کنید نعمته، ممکنه نقمت باشه و برعکس!- این رو نمی دونم.- ببین می خوام بگم خدا جای حق نشسته و حتما حق رو به حق دار میده و حق مظلوم رو از ظالم میگیره.من دیگر حوصله حرف زدن نداشتم و فقط نگاه کردم.انگار خودش فهمید حرفش حداقل این روزها مصداق ندارد.کمی مکث کرد و گفت:- فقط قربونش برم نمی دونم چرا بعضی وقت ها اینقدر طولش میده! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مرگ ملکه

  • ملکه فقط مادر هاچ زنبور عسل که بیشتر از هر چیزی مهربان بود و برای نجات هاچ او را به پدربزرگش سپرد و خودش اسیر زنبورهای قرمز شد.این ملکه را خیلی زودتر از ملکه الیزابت شناختم و دیگر در ذهن من هیچ تبلبغی از این خاندان نتوانست عنوان ملکه را از مادر هاچ بگیرد و به ملکه الیزابت بدهد.مخصوصا که در دورانی که خوره فیلم بودم چندین فیلم در باره آبا و اجداد این خاندان دیدم و نزدیک بود به قول خودشانcollapse کنم از شدت تعجب و شاخ درآورندگی از مقدار فساد و تباهی و بی اخلاقی در آن خاندان.دیگر بدبختی و عقب افتادگی که به ملت های دیگر تحمیل کردند و تحمل ادا و اطوار طلح طلبانه و برابری خواهانه نوه های و عروس های ترگل و ورگل شان که با پول ملت های بدبخت و وامانده هر روز با یک سر و وضع جلوی دوربین می آیند و برایمان دست تکان می دهند،بماند.البته مطمئنم هیچ کدام از این نازپروردگان و حتی شاید خود الیزابت هم کودتای ۲۸ مرداد را یادشان نیست و نمی دانند چه بود و چه شد اصلا که الان هشتاد میلیون انسان در وضعیتی هستند که ۷۵ درصدشان آمادگی شرکت در انواع اعتراضات را دارند و همه خسته و خشمگین مجبور به پیمودن راهی هستند که هم گل آلود است.هم سرد و تاریک و سوت و کور. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چکه

  • این هدیه دوستی که در سفر قبلی روی روح و روانم رژه رفت،چند سالی است در یک رابطه عاشقانه- بی عقلانه به سر می برد که فقط من از آن اطلاع دارم و خانواده اش.حالا من چرا خبر دارم؟چون خود هدیه من را در جریان گذاشت.با توجه به اینکه من هیچ علاقه ای به امورات زندگی دیگران ندارم،شنیدن این خبر باعث آزردگی شدید در من شد.زیرا آن مسئله برای هدیه حکم راز داشت و وقتی کسی رازهایش را با دیگری به اشتراک می گذارد یعنی می خواهد سطح رابطه را چند پله بالاتر ببرد که این درخواست برای من درونگرا نه تنها خوشایند نبود که نوعی توهین به شمار می آمد.من با هدیه فقط همکار بودم و می خواستم همکار بمانم.اما،هدیه با گفتن این راز به من به صورت اجبار یک رابطه همکاری را به دوستی تبدیل کرد و... اهان پس این خشم پنهانی که من از هدیه دارم به علت این اجباری است که احساس می کنم به من تحمیل کرده است.(چقدر نوشتن خوب است و چقدر از پیچیدگی های روان پرده برمی دارد‌.)خلاصه پاراگراف طولانی بالا این شد که هدیه همکاری که خودش را به عنوان دوست به من تحمیل کرد من را در جریان رابطه عاطفی اش گذاشت.کی؟چند سال پیش.چند روز پیش همین هدیه خانم خیلی یهویی و بی مقدمه گفت رابطه اش را با امیر به هم زده است زیرا مادرش راضی به ازدواج آنها نیست.قبلا می گفت پدرش راضی نیست و الان که پدرش فوت کرده است پای مادرش را وسط کشید.من چه گفتم؟- کار خوبی کردی!هدیه چه گفت؟هیچی.فقط چشم هایش گرد شد و حق هم داشت.بیچاره انتطار داشت شو که شوم و مثلا بگویم:- واااااا چرا؟بعد من آن حرف را زدم و چرا آن حرف را زدم:- زیرا محل کار امیر در مسیری است که من در آن به سمت خانه رانندگی می کنم و چند ماه پیش امیر را وسط یک دعوا دیدم و از شنیدن فحش هایی که به طرف مقابل می زد خشکم ز, ...ادامه مطلب

  • مشک آن است که خود ببوید

  • وقتی دزدها رفته اند و از جایی که "هر جا سخن از اطمینان بود،نامش می درخشید" صندوق های امانات را دزدیده اند،نشان می دهد که آدم  نباید هرگز به حرف و حدیث و مخصوصا سخن دیگران اطمینان داشته باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کاری که بلد نیستم

  • بالاخره مقاومت من هم در هم شکست و راضی شدم محصولات مراقبت از پوست را سفارش دهم.راستش،فعلا فقط در مرحله راضی شدن هستم.وگرنه نه محصولات را سفارش داده ام و نه پول را واریز کرده ام.البته،فعلا نه می توان م, ...ادامه مطلب

  • تفاوت های کهکشانی

  • به رییس واحد انفورماتیک زنگ زدم و گفتم:.-- چرا اینترنت قطعه؟گفت:- من از همه همکارها بابت این قطعی عذرخواهی می کنم.چون امروز اشتراکمون تموم شده و ما در صدد خرید اینترنت با شرایط بهتر و سرعت بالاتر هستی, ...ادامه مطلب

  • صبور

  • 1. درستش اين بود كه همان ديروز و دقيقا بعد از بيرون آمدن از اداره  يك راست مى رفتم دكتر.اما، يك راست برگشتم خانه و تا همين چند ساعت پيش فقط سقف را نگاه مى كردم و گاهى با چشم هاى بسته و گاهى با چشم هاى باز، به ذكرهاى" من كى ميميرم؟" و "من چرا نمى ميرم؟"مشغول بودم.الان بهترم و از وقتى كه حالم كمى بهتر شده است محتواى ذكرها عوض شده است و به "من چرا دكتر نمى روم؟" و " چرا درد را تحمل مى كنم ؟" تغيير كرده است.الان هم اين سوال براى خودم مطرح شده است كه آيا من با درد لج مى كنم؟و مثلا انتظار دارم خودش با زبان خوش برگردد همان جايى كه آمده است؟بله.درست است.من هميشه با درد لج ,صبور,صبور بالانجليزي,صبوری,صبورم که باشم,صبورة,صبورة بالانجليزي,صبور به انگلیسی,صبوری کن صبوری,صبور باش,صبور بودن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها