کهکشان اسب آبی

ساخت وبلاگ

مطب دندانپزشکی که می خواستم بروم طبقه اول ساختمان بود و فهمیدن اینکه اگر از پله ها بروم،زودتر میرسم کار سختی نبود.اما،دو تا خانم که یکی پیر و دیگری خیلی پیرتر بودند،داشتند از پله ها پایین می آمدند و همچنان که پایین می آمدند متوجه شدم خانم پیر در واقع دست خانم پیرتر را که یک چشمش را هم عمل کرده بود گرفته است و دارد سرش منت می گذارد که کار بسیار خوبی کرده است که بجای استفاده از آسانسور او را از پله ها پایین آورده است.خانم پیرتر- طفلکی- هیچ حرفی نمی زد و تمام حواسش به این بود که زمین نخورد.زمین هم نخورد خوشبختانه.اما،سه پله مانده به همکف انگار خسته شد.ایستاد.نفسی تازه کرد و از خانم همراهش پرسید:

- خیلی مونده برسیم به زمین؟

به من که این حس را داد که سوار بر یک سفینه فضایی فوق مدرن با سرعت نور از کهکشان اسب آبی به سمت زمین در حال حرکت هستم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 3:11