پدرهای پدرسوخته

ساخت وبلاگ

دستفروش های همیشگی،انار نداشتند و من مجبور شدن زیر آن باران آواره بازار میوه فروش ها شوم.خدا را شکر آوارگی ام زیاد طول نکشید و من خیلی زود یک پسربچه ی حدوده ده یا شاید دوازده ساله را دیدم که داشت انارها را برای فروش روی یک میز می چید.نزدیک شدم و خواستم که دو کیلو انار برای من بکشد.پسر بچه با زرنگی سعی می کرد انارهای شکسته و کپک زده را توی نایلون بریزد.چشم پوشی نکردم و تذکر دادم.اتفاقا وقتی مچش را گرفتم که داشت یک انار صددرصد کپک زده را توی نایلون می گذاشت.من هر چیزی را نشناسم،انار را خوب می شناسم و مطمئن بودم آن انار کپک زده است.اما،پسربچه کوتاه نمی آورد و بسیار حق به جانب ادعا می کرد آن انار بهترین نوع انار موجود در دنیاست.جر و بحث را ادامه ندادم.طفلک خیلی کم سن و سال بود.کودکی بود که مجبور شده بود زیر آن باران وردست پدرش کار کند تا حقه و کلک یادبگیرد.(نذاشتم اون انار رو بذاره توی نایلون)

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 232 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 12:12