دیروز،باریک تا من را دید گفت:
- من خیلی منتظرت بودم.یک هفته ست یک سی دی خریده ام و نگاه نکرده ام تا تو برگردی و با هم ببینیمش.
و بدین ترتیب دیدن سه قسمت پاندای کونگ فو کار رفت تو پاچم.
2.
شاگرد آرایشگر صورت خانم زیر دستش را زخمی کرد و خانم وقتی اعتراض کرد،خانم شاگرد رو به خانم زخمی گفت:
- تا حالا زایمان نکردی؟
خانم رخمی،زخمی که شده بود.اما،آتش هم گرفت.
3.
برای سارا تعریف کردم که خودم رفته بودم و مرغ را خریده بودم و مرغ کاملا تازه بود و خودم داده بودم برایم جوجه ای تکه تکه اش کنند بنابراین کاملا تمیز و بدون آلودگی بود و خودم پخته بودم و درست و درمان پخته شده بود.اما، غذا را که خوردم نه تنها تمام شب حالم بد بود.بلکه صبح همه را بالا آوردم.بعد این سارا بدون هیچ تعارفی گفت:
-خوب این دیگه به آشپزی محشر خودت مربوط میشه.
واقعیت را گفت اما خورد توی ذوقم
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 193