عدو

ساخت وبلاگ

نشد روز اول فروردین برای باریک جشن تولد بگیریم و این موضوع به طرز دردناکی روی روحیه بچه تاثیر گذاشته بود و تاثیرش را اینطوری نشان می داد که هر روز که از خواب بلند می شد خودش را با یک سن متفاوت از دیروز معرفی می کرد.یک روز می گفت هشت ساله هستم و روز بعد نه ساله و روز بعد پانزده ساله.جثه اش هم که از لقبش پیداست به زور همان پنج سال را نشان می دهد و فک کن دم_ در و بین بچه های هشت-نه ساله با آن قد و قواره ادعای پانزده سالگی می کرد.بماند که سر این موضوع یک بار کتک مفصلی خورده بود،خود ما هم نگران این بحران سن و سال باریک شده بودیم و در تب و تاب برگزاری جشن تولد.تا اینکه بالاخره خودم دیروز همت کردم و باریک را بردم و برایش کیک خریدم و امروز هم با اصرار و ابرام همه را راضی کردم تا در پارک سر کوچه برای باریک جشن تولد بگیریم.داشتیم می رفتیم که تصمیم گرفتیم به برادرزاده ها و مادرشان هم زنگ بزنیم تا بیایند.آمدند و به اتفاق هم و چند تا بچه موجود در پارک جشن تولد بامزه ای گرفتیم.اما، از همه بامزه تر این بود که در آخر جشن همسر برادرم عنوان کرد که امروز،روز تولد او  است و در واقع من سبب خیر شده بودم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 23:38