اسرع وقت

ساخت وبلاگ

هیجده-نوزده سال پیش،یکی از آرزوهای اصلی من این بود که یک روز به ادره برسم و به من خبر بدهند ایوان مخوف از اداره رفته است یا ناپدید شده است یا نمانده است یا گم و گور شده است.از بس این موجود مخوف روی اعصاب و روان من بود.

چهارشنبه،ایوان اداره را ترک کرد و من به جلسه تودیعش نرسیدم.راستش رفتنش لطف آنچنانی هم برایم نداشت.بیست سال تمام با آن ذات خرابش من را عذاب داده بود و این اواخر دیگری چیزی در چنته نداشت برای رو کردن.برود که برنگردد.

رییسم هنوز هست و هی بدتر می شود و تازگی ها طوری شده است که تا پایم را توی اتاق می گذارم، یک سوال کاری می پرسد که جواب دادنش حداقل ده دقیقه وقت می خواهد.دلم می خواهد یک روز بگویم:سلام و زهرمار‌!بذار برسم خوب!

امروز عصر هم تا رسیدم سوالی در مورد یکی از سامانه ها پرسید و متاسفانه نتوانستم همان چیزی که دلم می خواهد را بگویم.حتی، جواب سوالش را کامل دادم و بعد از کلی فک زدن فرمود:برو و همه این ها را برای جانشین ایوان توضیح بده!

رفتم و سلام کردم و سوال کردم که آیا ایشان سوالی در مورد سامانه تحت نطارت رییس داشته اند؟جانشین ایوان را انگار برق گرفته بود.حتی نمی توانست جواب سلامم را بدهد.همینطوری هاج و واج نگاهم می کرد تا اینکه توضیح دادم همکار هستم.

چندی پیش یک جک در اینترنت می چرخید در مورد اینکه یک کارمند در ادارات دولتی می تواند با داشتن توانایی هایی در حد انتقال فایل از فلش به سیستم و برعکس و دانستن نحوه استفاده از wordوexcell خودش را جای مهندس کامپیوتر جا بزند.

من خودم را جای مهندس کامپیوتر جا نزده ام.خود_سیستم دارد من را جای مهندس کامپیوتر می نشاند.مخصوصا که مهندس واقعی کامپیوتر اداره یک شیاد تمام عیار است که این روزهای پرکار جیم زده است تا از آبها از آسیاب بیفتد و برگردد.

اوخر وقت اداری بود و جانشین ایوان  از رییس خواسته بود آقای مهندس را به اتاقش بفرستد و رییس هم من را فرستاده بود.بدون هیج توضیحی.جانشین ایوان طوری هنگ کرده بود که انگار دفتر کارش مورد حمله اشرار مسلح قرار گرفته است.

برایم تعریف کردند که صبح امروز از دفتر هیئت مدیره به یکی از همکاران زنگ‌زده بودند و در خواست پاسخ نامه ای را کرده بودند در اسرع وقت.همکار مربوطه هم با خونسردی گفته بود:به هیئت مدیره سلام برسان و بگو:،چشم اما،بعد از صرف صبحانه!

این گفتگو به سمع و نظر جانشین ایوان رسیده بود و نامبرده که جریان را باور نمی کرده است با رییس همکار مربوطه تماس می گردد و رییس آن همکار هم صحت و سقم ماجرا را تایید می کرد و جانشین ایوان دیوانه تر می شود .این از صبح.آن هم عصر!

حالا من نگرانم جانشین ایوان،تکیه بر جای ایوان زدن نتواند و فرار را بر قرار در این دارالمجانین ترجیح دهد و فردا،پس فردا،ایوان را با دسته گل برگردانند پیش ما.حالا نه اینکه جانشین ایوان بهتر از ایوان باشد.اما آخر من تازه کمی دلم خنک شده است!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 205 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 21:21