شربت معده

ساخت وبلاگ

 سارا وسط بغض و گریه گفت:

- من که تا حالا هیچوقت، درد معده نداشتم،دیشب مجبور شدم رانیتیدین بخورم‌ تا دردم کمی آروم بشه.

ناگهان بازی های کودکی مان یادم آمد و اینکه سارا یهو دستش را به شکمش می گرفت و می گفت:

- بذار برم شربت معده ام رو بخورم.

تازه من حتی شیشه شربت و رنگ سفید مایع داخلش را به خاطر داشتم.

بنابراین گفتم:

- نه سارا.تو، وقتی بچه بودیم هم معده ت درد می کرد.یادت نمیاد شربت می خوردی؟

سارا به روی خودش نیاورد.اما،عصبانی شد و گفت:

- اون واسه معده نبود!

- به من که می گفتی واسه معده ست!

- دکتر اشتباه تشخیص داده بود!

کوتاه آمدم.سوتی داده بودم.سارا حالش خوب نبود و من داشتم خاطرات کودکی مان را شخم می زدم.شخم زدن هم لازم نداشت.آن خاطرات زنده ی زنده بودند.انگار منتظر تلنگری بودند که به یادم بیایند و باید بگویم بد موقع به یادم آمده بودند.

♡حال دوستان بسیار روی حال ما تاثیر می گذارد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 209 تاريخ : چهارشنبه 11 دی 1398 ساعت: 14:10