پلنگ، یک ویفر شکلاتی بزرگ را با دست راستش گرفته بود و در حال نوش جان کردنش بود.اما،دست چپش را با انگشت های کاملا شکلاتی طوری به سمت من دراز کرده بود که فکر کردم این حرکت، نوعی استمداد کمک است.روی این حساب،رفتم و دستمال کاغذی آوردم و تا به سمت انگشت های شکلاتی اش نزدیک شدم، هدفم را حدس زد و از جا پرید و گفت:
- نه!
منتظر ماندم ببینم با آن انگشتان شکلاتی چه کار می کند؟حدسم درست بود.بعد از تمام شدن ویفر شکلاتی اش،شروع کرد به خوردن شکلات های ذخیره شده بر روی انگشتانش!
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 229