پرسه سگ های هار در شهر

ساخت وبلاگ

بالاخره نوبتم شد تا از دستگاه عابربانک استفاده کنم.اما،یهو سر و کله یک مرد تقریبا جوان پیدا شد و گفت نوبت او است.گفتم:

- نه.نوبت شما نیست.

- اتفاقا خیلی هم نوبت منه.قبل از اینکه شما بیاید نوبت من بود.اما گوشی ام زنگ خورد و نوبتم رو دادم به اون خانم!

- ببینید نوبت شما نیست ولی اگر عجله دارید باشه بفرمایید اول صف.

- نخیر نوبت منه.

- نه نیست.

- چرا هست.نوبت من بود و من تلفنم زنگ خورد و کارم رو انجام ندادم چون رفتم تلفن رو جواب بدم و الان که برگشتم نوبت منه.اون خانم هم می دونه.

کسی از اون خانم نظرش را نپرسید اما خودش نطرش را ابراز کرد و از نظر او حق با آن اقا بود چون وقتی نوبتش بود کارش انجام نشده بود و بعد از آن آقا نوبت خودش بود چون وقتی نوبت خودش هم بود کار او هم انجام نشده بود پس الان اول نوبت آن آقا بود بعد خودش و بعد من.

یا خیلی شیرین عقل و شوت بودند یا خیلی کلاش و شارلاتان.بنابراین جر و بحث نکردم و بدون توجه به آنها یک پولی را در مدت کمتر از یک دقیقه جابجا کردم و در این یک دقیقه سخت ترین توهین جنسیتی را شنیدم:

- حیف که خانم هستی وگرنه می دونستم چطور باهات رفتار کنم.

و این توهین بیشتر از پنج بار تکرار شد.یعنی تقریبا هر دوازده ثانیه یک بار.

فکر کردم حرفی نزنم.اما،آن عوضی تمام‌ آدم های ایستاده در صف را به شهادت طلببد که حق با او است و من بی شخصیت هستم و او دارد به اندازه شخصیتم با من رفتار می کند.از هیچکسی صدایی در نیامد غیر از آن خانم که معتقد بود حق با آن آقا است.خلاصه که معرکه ای شده بود که بیا و ببین.در نهایت چه کار کردم.رو به آن پفیوز کردم و گفتم:

- اگر خانم نبودم چکار می کردی کاوه آهنگر؟راستی درفش کاویانیت کو؟

منتظر جواب هم ماندم.چون متنفرم از کسانی که حرفی می زنند و منتظر جواب نمی مانند.اما،جماعت همه خفه شده بودند.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 23 مرداد 1401 ساعت: 21:03