زنبیل زنان

ساخت وبلاگ

قسمتی از خاطرات کودکی سارا مربوط می شود به منتظر ماندن جلوی در زندان همراه مادر و مادربزرگش برای ملاقات خاله هایش که از زندانی های سیاسی دهه شصت بودند.سارا یک بار تعریف می کرد سرمای روزهایی را که در زمستان های دهه شصت جلوی زندان مننظر بوده اند را شاید از یاد ببرد.اما،ترس و استیصال و اضطراب و نگرانی مادر و مادربزرگش در حالیکه جلوی آن درب بزرگ می ایستاده اند و چشمانشان حول و حوش دهان سربازی می گردیده که قرار بوده است او اسم آن ها را برای ملاقات بخواند، تا ابد در خاطرش خواهد ماند.اما،لابه لای این خاطرات تلخ،سارا مادربزرگش را به یاد می آورد که هر بار که بعد از کلی انتظار از آن در عبور می کرده است، سربازی صدایش می زده است:

- مادر... مادر.‌‌‌.. چادرت کجاست؟

و هر بار مادربزرگ سارا جواب می داده است:

- دارم .دارم.تو زنبیلمه!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 126 تاريخ : دوشنبه 28 شهريور 1401 ساعت: 12:24