حرفی نیست

ساخت وبلاگ

راننده تاکسی داشت اتفاقات این روزها را تفسیر می کرد و انتظار داشت نظر من و یک خانم دیگر را که مسافران تاکسی اش بودیم بداند.اما،نه از من صدا در می آید و نه از آن خانم دیگر که اتفاقا مسن بود و انتظار می رفت دلش بخواهد کمی حرف بزند.

آقای راننده از تجزیه و تحلیل های اجتماعی - اقتصادی رسید به تحلیل های سیاسی- بین المللی و خسته هم نمی شد لامصب.هی زر زر و ور ور حرف می زند.من کلافه شده بودم و خانم مثل اینکه عصبانی.تا اینکه بالاخره خانم به حرف آمد و گفت:

- ببین آقا! شما هر چقدر هم حرف بزنی،ما هیج حرفی نمی زنیم.از کجا معلوم الان بکی از اون صداربردارهای ریز رو جایی تو تاکسی قایم نکرده باشی تا صدای ما رو ضبط کنی و بعدش معرفیمون کنی اطلاعات!

راننده تاکسی بینوا زد روی ترمز و برگشت به سمت ما که در صندلی عقب نشسته بودیم.اول کمی به خانم نگاه کرد که مصرانه روی حرف خودش بود و کوتاه نمی امد و بعد هم به من نگاه کرد.شرمسار گفتم:

- به جان خودم من ایتطوری فکر نمی کنم.فقط من معمولا زباد حرف نمی زنم.اصلا مگه حرفی واسه گفتن مونده؟

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 4 مهر 1401 ساعت: 11:38