هشدار

ساخت وبلاگ

مسائلی در زندگی پیش می آید که آنقدر قبیح است که من در مورد آن نمی نویسم.احساس می کنم قلمم کثیف می شود.وگرنه پارسال باید می نوشتم پدر مورچه برای مورچه شرط گذاشته است یا برود و با او زندگی کند و یا اجازه رفتنش به مدرسه را نمی دهد.البته من خیلی ملایم نوشتم.واقعیت این است که ناگهان اسم مورچه از کلاس آنلاین مدرسه شان حذف شد و به مورچه خبر دادند که از کلاس اخراج شده است زیرا پدرش رفته و پرونده او را از مدرسه برده و به مسئولان مدرسه گفته است اسمش را از مدرسه و کلاس حذف کنند.

شوک وحشتناکی بر مورچه وارد شد.اما،همچنان گفت پیش پدرش برنمی گردد.ما،باور نمی کردیم این کار شدنی باشد.با دلی خوش و قلبی امیدوار به آموزش و پرورش رفتیم تا مشکل را حل کنیم.می دانستم کارمندان آموزش و پرورش همگی معلم بوده اند و سابقه تدریس دارند و خوب همان معلمانی هستند که دوازده سال مغز ما را پر کردند که معلم پدر و مادر دوم است و به معلم خود احترام بگذارید و او را روی سر خود بگذارید زیرا به شما علم و دانش یاد می دهد.همین اواخر هم که بیانیه داده اند برای دانش آموزانشان می میرند.خوب ما یعنی من و مامان با این ذهنیت وارد ساختمان آموزش و پرورش شدیم.

شوک هولناکی بر من وارد شد.وقتی فهمیدم این معلمان هیچ تعصب و دلسوزی و نگرانی برای بچه ای که مادرش را که از قضا همکارشان بوده است را از دست داده است و پدرش را که او هم همکارشان است او را از درس خواندن محروم کرده است،ندارند.پس چه شد آنهمه شعارهایی که خودشان توی سر ما ریخته بودند؟چه شد عاشق بچه ها بودنشان؟چه شد چون شمع سوختنشان؟بگذار خیال همگی مان را راحت کنم.همه آن شعارها دروغ بود و معلم ها مانند ربات هایی هستند که انگار بین دو خط موازی به نام قانون حرکت می کنند و حاضر نیستند یک میلیمتر از آن مسیری خارج شوند که قانونی است ولو غلط باشد.

قطعا که همه معلم ها اینطور نیستند و من فقط دارم در مورد آنهایی که دیدم حرف می زنم و بی انصافی خواهد بود که در مورد رییس بخشی که مورچه آنجا باید درس می خواند ننویسم.این ادم تنها کسی بود که کمک کرد و به مدیر مدرسه ای زنگ زد که چراغ خاموش مورچه را توی مدرسه راه بدهد.البته که مدرکی داده نمی شد و فقط برای اینکه روحیه مورچه خراب نشور و غصه نخورد دلمان می خواست به مدرسه برود.مدیر مدرسه که غیر انتفاعی بود قبول کرد و پارسال با هر بدبختی که بود گذشت.اما،امسال آن رییس محترم عوض شد و مجبور شدیم به رییس جدید رو بزنیم و زدیم و قبول کرد زنگ بزند‌.

نمی دانم زنگ زده است یا نه.می گوید زنگ زده ام.اما مدیران مدرسه می گویند زنگ نزده است.با هر دو مدیر صحبت کردم و خواهش که این کار هیچ مشکلی برای انها ایجاد نخواهد کرد و صرفا بخاطر شرایط این بچه و حداقل به احترام مادرش که دوست و همکارتان بوده است او را به مدرسه راه بدهید.جواب هایشان به شدت تکان دهنده بود.اولی گفت حوصله گرفتاری ندارد و دومی جواب داد چرا بخاطر ما برای خودش شر درست کند؟یک جوری هم جیغ زد که چرا بخاطر ما برای خودش شر درست کند که من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.یعنی داشتم اما دیدم لیاقت شنیدن ندارند و خداحافظی کردم.

اما شر و گرفتاری که ممکن است با راه دادن مورچه به مدرسه برای آن دو خانم پیش بیاید چیست؟پدرش برود شکایت کند و بگوید او راضی نیست بچه اش مدرسه برود و آنها به چه حقی بچه او را به مدرسه راه داده اند؟(متوجه وقاحت شکایتی که قرار است بشود هستید؟)برای خانم ها توضیح دادم این اتفاق یک در میلیون ممکن است رخ بدهد و تازه رخ هم بدهد ما پای کار هستیم و وکیل می گیریم و دنبال کار را می گیریم.یکی از آنها که نه ولی دیگری گفت که پدرش رفته و به آنها تذکر داه است(احتمال دروغ گفتنش بسیار بالاست).

دیشب برادرم زنگ زد و از من خواست با هم به آموزش و پرورش برویم.قبول نکردم و خواستم که او هم نرود.ولی اصرار کرد که می رود.به او هشدار دادم با کسانی روبه رو خواهد شد که هر گز تصورش را نمی کرده است و منتظر هیچ کمک و یاری از طرف این معلمانی که تازگی بیانیه داده اند برای دانش آموزانشان می میرند،نباشد.باور نمی کرد آنطور باشد و امروز به همراه مامان رفته اند آموزش و پرورش.زنگ زدم تا خبر بگیرم.حاضر نبود در مورد آنچه شنیده بود حرفی بزند.فقط کوتاه گفت هیچی. اما می دانم همان بوده است که من گفته بودم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 129 تاريخ : سه شنبه 19 مهر 1401 ساعت: 23:13