لرز

ساخت وبلاگ

نیلوفر دوست من سیزده ساله بوده است که یک روز وقت صرف نهار ناگهان خمپاره به خانه شان می خورد و پدرش به شدت مجروح می شود و در بیمارستان جلوی چشمهای نیلوفر و عمویش زندگی را بدرود می گوید.

نیلوفر الان پنجاه و شش ساله است و خودش می گوید انگار همین دیروز عصر بوده است که این اتفاق افتاده است و شبش او همراه عمویش و چند نفر دیگر با کمک نور فانوس پدرش را جایی همان نزدیکی خاک کرده اند.

نیلوفر همچنان داغدار هستتد و این تروما تمام زندگیشان را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.روزهای آنقدر سختی را گذرانده است که هر چه من از اتفاقات وحشتناک این روزها برایش می گویم،او بدترش را به یاد دارد.

نیلوفر فرمان بنی صدر نادرست را به خاطر دارد که به سربازان گفته بود از کردستان فقط خاکش را می خواهد و همین فرمان آنچنان حمام خونی در سنندج راه انداخته بود که مردم فرصت جمع کردن جنازه ها را پیدا نمی کرده اند.بنابراین ساعاتی از روز آتش بس اعلام می شده است تا مردم بتوانند جنازه عزیزانشان را بردارند.بعد وقتی آدم ها می رفته اند تا جنازه ها را برداند،تک تیراندازها آن ها را هم می زده اند و جنازه ای تازه می افتاده است روی جنازه قبلی.

دروغ.از همان اول دروغ می گفته اند.خودشان می گفته اند آتش بس است و آن وقت در زمان آتش بس هم آتش می گشوده اند و ملتی را به خاک سیاه می نشانده اند.این سیاهی که در هشدارها نام می برند کاملا واقعی است و دارد خانه به خانه حرکت می کند.این سیاهی که هر بار اسمش را می شنوم تنم می لرزد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 20 آذر 1401 ساعت: 17:57