یاغی

ساخت وبلاگ

دو سال پیش که من با پروین همان روانی خطرناکی که رییسم شده بود،دعوا کردم و بعد از کش و قوس های فراوان از آن اتاق بیرون آمدم،تصمیم گرفتم در مورد این موضوع با کسی حرف نزنم.جز نیلوفر و هدیه و روسا که بالاخره جلسه تشکیل می دادند و من و پروین را رو به روی هم قرار می داند تا حرف هایمان را بزنیم.

البته خیلی لازم هم نبود چنان تصمیمی بگیرم. به هر حال من به واسطه درونگرا بودن و عدم علاقه به حرف زدن،خودبخود موضوع را مسکوت نگه می داشتم و نگه هم داشتم.اما،پروین با هدف ساختن یک شخصیت بی نهایت بی تربیت از من پیش همکاران،به هر کسی رسیده بود هر آنچه برازنده خود بی ارزشش بود به من نسبت داده بود.

دو سال گذشته است و من تازه از همکاران می شنوم که خانم چقدر سعی کرده است شخصیت من را ترور کند و فکر کنم اوایل موفق هم بوده است زیرا یک عده از همکاران من را اصلا ندیده بودند و نمی شناختند و از طرفی خانم خودش را آنچنان شبیه یک خانم محترم و معتقد به حق و عدالت نشان می دهد که من به همه حق می دهم فریبش را خورده باشند.

اما،الان چهره واقعی اش برملا شده است و همه-تاکید می کنم همه- از او متنفر هستند و چون متنفر هستند از تنها کسی که روبه رویش ایستاده است و به حدی سوسکش کرده است که دو سال تمام پیش همکار جدید و قدیم تخریبش کرده است و هنوز دلش خنک نشده است،اردات پیدا کرده اند و این اردات خیلی تابلو جلوه گری می کند.

وجدانا،خیلی از همکاران خیلی بیشتراز آنچه لازم است و عرف است به من احترام می گذاشتند و من دلیلش را نمی دانستم.من نه رییس آنها یودم و نه آنها را می شناختم و نه کاری برایشان انجام داده بودم.اما،حس می کردم یک چیزی درست نیست.زیرا فقط احترام نبود که من می دیدیم.ترسی همراه آن احترام بود.

حرف از ترس شد.درست فهمیده بودم.در کنار آنهمه احترام کمی ترس هم بوده است.این را امروز فهمیدم که همکاری آمده بود و از رفتارهای پروین گله می کرد و می گفت دلش خون است.نصیحتش کردم که روبه رویش بایستاد و از خودش دفاع کند و به موازات از خط خارج شدن پروین او هم قاطی کند و هر چه حق است را بگوید.گفت:

- ببین خانم! معذرت می خوام که این حرف رو می زنم.خیلی ببخشید.ولی من با شما فرق می کنم.شما وقتی اونجوری با ایشون برخورد می کنید لابد پشتتون به جایی گرمه!

- چی؟

- احتنالا کسی هست که حمایتتون کنه.ولی من هیج کسی رو ندارم!

آدم ساده و بی شیله پلیه ای بود.از حرفش ناراحت نشدم.فقط جا خوردم.حتی سعی نکردم فکر اشتباهش را تصحیح کنم.اما،اینکه همکاران با دیدن رفتار من و پذیرش انهمه استرس و جنگ اعصاب و در نهایت بر زمین زدن طزف مقابل به این نتیحه رسیده اند که لابد من یک پارتی گردن کلفت دارم به شدت من را ناامید کرد.انگار کسی نمی خواهد باور کند می توان برای حق و عدالت حتی تلاش کرد و اگر کسی تلاش کند و برنده شود لابد پارتی دارد.

◇ من پارتی ندارم و رمز آنهمه جسور شدن و بی محابا با یک دیوانه طرف شدن به کلیت جهان بینی من مربوط می شود که در آن همه چیز با مقیاس هم جهت بودن و یا نبودن با آرامشم سنجیده می شود.وجدانا هر چیزی که آرامش آدم را بر هم بزند زیادی گران است و باید بیخیالش شد

◇دلیل بعدی نگرش من به زندگی به سان قدم زدن در جاده است در حالیکه هزاران جاده دیگر به موازات جاده ای که در آن قدم می زنم وجود دارد و گاهی فقط لازم است چند قدم آنطرف تر بروم تا به جاده ای شاید هموارتر برسیم.البته فقط شاید.شاید هم جاده دیگر سنگلاخ باشد.

◇ پروین خودش را طوری به همه معرفی کرده است که انگار همه کاره اداره است و این اوست که برای همه تصمیم می گیرد.در حالیکه در واقعیت میرزا بنویسی بیش نیست.برای همکاران متاسفم که اینقدر ترسو،بزدل و توسری خور هستند.

◇ فک کنم خود پروین شایعه پراکنی کرده است که من یک پارتی گردن کلفت دارم و از این طریق خواسته است همکاران ماستشان را کیسه کنند تا من را الگوی خویشتن قرار ندهند!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 3:11