این وراج یک بسته بزرگ بادام زمینی گذاشته است توی کشوی میزش و یک ساعت است دارد خرچ خرچ بادام زمینی کوفت می کند و زر می زند و حساب طلا و دلار و سود و ضررش را می کند.همه اینها که همه شان هم به اندازه کافی روی مخ هستند به کنار.چیزی که روان من را به شدت خش داده است این است که هر ده دقیقه یک بار تصمیم می گیرد دیگر بادام زمینی زهر مار نکند و در کشو را می بندد و کمی به افق خیره می شود و چند دقیقه بعد کشو را باز می کند و دوباره شروع می کند به کارد به شکم خودش زدن.آه که یک آدم چقدر می تواند بیچاره باشد.
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 68