مورچه از دور قربان و صدقه کلارا می رود.پیشی عزیز هم حرف های مورچه را باور می کند و سعی می کند به او نزدیک شود.مورچه از گربه می ترسد و فرار می کند.پیشی هاج و واج می ماند!
با دلخوری گفتم:
- دیونه ش کردی! یا نگو چقدر ناز و خوشگله یا بذار بهت نزدیک بشه!
- خاله به خدا دوسش دارم.ولی فقط از دور.اگر نزدیکم بشه،می ترسم!
- یا باید این مشکلت رو حل کنی و یا کلارا فکر می کنه حرفات دروغه!
- ولی دروغ نیست!
- کلارا کلافه شده!
- چکار کنم؟
- دیگه صداش نزن!
♡ به خانم مهری در استانبول: سپاسگزاری من از شما حد ندارد.بسیار لطف کردید و نهایت محبت را در حق ما روا داشتید.اگر نیاز بود و به مشکل برخوردیم حتما سارا با شما تماس خواهد گرفت.سلامت باشید.
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 58