یک افتخار از ته دل

ساخت وبلاگ

روزی مردی وارد یک روستا می شود و از اولین شخصی که می بیند می خواهد اسم سه تا از ادم های خوب روستا را به او بگوید.مرد هم اسم دو نفر را می برد و برای سومی می گوید که:

- حیف که نمیشه آدم اسم‌خودش رو هم بیاره!

حالا چرا این را نوشتم؟زیرا امروز آن را شنیدم و حسابی خندیدم.(ماجرا که به کردی تعریف شود بسیارربامزه تر می شود).این دلیل اول.دلیل دوم هم که واضح و مبرهن است می خواهم از خودم تعربف کنم.چون آن دنیای واقعی است که متاسفانه ادم نمی تواند باید و شاید از خودش تعریف کند.اینجا می شود.قبل از اینکه شروع کنم به تعریف از خودم از کامنتی بنویسم که دیروز دیدم و برایم نوشته شده بود که زیر پوستی پز داده ام.عرض کردم که زیر پوستی نبوده است و اصولا من رک و راست و بی محابا پز می دهم.پز درست زندگی کردن تا آنجا که بشود و شعورم تشخیص بدهد در مسیر درست هستم.کار سختی است این کار و کسانی که در این مسیر هستند یعنی مسیر راست و درست و آزار نرساندن به نه تنها آدم های دیگر بلکه طبیعت و پرنده و چرنده هم،حق دارند پز دهند و من هم یکی از آنها.اصلا امروز یک فایل گوش می دادم در مورد آدم های اخلاقی و غیر اخلاقی.فکر می کنید اساس ذهن اخلاقی ترین آدم ها بر چه ستونی استوار است؟آزاد بودن هر کاری در زندگی به شرط آزار نرساندن به هیچ انسان دیگری.

اوه،دارم از آن چیزی که می خواستم بنویسم دور می شوم.اما،بحث اذیت و آزار شد و نمی شود که من یاد اژدها نیفتم.امروز باخبر شدم که من را به عنوان مسئول حجاب و عفاف سازمان معرفی کرده است استانداری.یعنی این افعی هر کاری از دستش بربیاید انجام می دهد که یک نیشی بزند و امیدوارم این داغ روی دلش بماند.حداقل در این مورد ماند.چون من با شنیدن ان خبر دو پا داشتم،دو پای دیگر قرض کردم و خودم را رساندم به ساختمان روسا.البته امروز باید به آن ساختمان می رفتم.چون کار مهمی داشتم.اما،حوصله نداشتم و هی امروز و فردا میکردم و امروز هم گفتم فردا.تا اینکه آن خبر رسید و عین تیر رها شده از چله به سمت ساختمان روسا دویدم.(منظورم اینجا انگیره بود که چه مثبت باشد و چه منفی،چه تغییری می تواند ایجاد کند.)

هیچی نفس نفس زنان رسیدم و دست بر قضا توی سالن به اژدها رسیدم و همزمان وارد اتاق رییس شدم.من به صراحت اعلام کردم علاقه ای به این کار ندارم و اسم من را خط بزند و اگر لازم می بیند همین الان رو در رو به اژدها بگویم غلط کرده است که من را معرفی کرده است.اژدها سرش گرم کاری بود و مکالمات ما را نشنید یا خودش را به کری زد.حرفم که تمام شد یک بار دیگر به رییس گفتم بهتر است خود خانم‌ اژدها را معرفی کند زیرا پارسال جایزه اش را گرفته است.رییس بدبخت فقط خندید و هیج حرف دیگری نزد.من از اتاق زدم بیرون و کمی بعد که تحقیق کردم فهمیدم اسم اژدها و معاونش به جای اسم من نوشته شده است و فعلا این بار هم افعی نتوانست زهرش را کشنده بریزد.دوست دارم بجای زهر بنویسم کرم.

وجدانا من نمی خواستم ماجرای بالا را تعریف کنم.من آمده بودم از خودم تعریف کنم.قبل از تعریف باید بگویم فردا با یک تور طبیعت گردی می روم که تخت سلیمان را ببینم.سه سال است هی با سارا اسم می نویسم برای این تور و یک بار به حد نصاب نرسید و یک بار پدر زن صاحب تور فوت شد تا رسید به امسال که من ثبت نام کردم و سارا نتوانست.یعنی فردا تنها به این سفر یک روزه می روم و امیدوارم مسافرهای دیگر خیلی وراج و جیغ جیغو نباشد و دلشان نخواهد اسم من را بدانند.

آهان تعریف.ببین من چند سال پیش یک ست قاشق و چنگال و چاقوی مخصوص کوهنوردی خریدم فک کنم از آستارا.آستارایش به این خاطر یادم است که یک بشقاب بزرگ با تم دریا و صدف و ستاره دریایی خریدم که بسیار بسیار زیبا و متفاوت است و هر وقت که به چنین سفرهای کوتاهی می روم این بشقاب و آن ست قاشق-چنگال را همراه خودم می برم و از اینکه اینقدر شیک و آینده نگر و خوش سلیقه هستم به خودم افتخار می کنم.یک افتخار از ته دل ها!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 52 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 0:45