پرژین

متن مرتبط با «حیف شد رقیه رو ندیدم» در سایت پرژین نوشته شده است

خصوصیات روحی مشابه

  • چند وقت پیش مقاله ای در مورد شباهت عقاب و جغد نطرم را جلب کرد که بخش زیادی از تصوراتم نسبت به عقاب را دچار خدشه کرد.یعنی همین شباهت داشتن حتی جزیی عقاب با جغد جایگاه عقاب در ذهن من را پاک پایین آوردباورم نمیشد جغد نه تنها شباهت هایی به عقاب دارد،بلکه برتری هایی هم دارد.مثل توانایی چرخش صد و هشتاد درجه ای سرش که مختص به جغد است و هیچ پرنده دیگری این توانایی را ندارد.در مقابل چشمان عقاب تیزتر است و عقاب بیشنر هم عمر می کند.اما،اینها تفاوت ها بود.بنگرید به شباهت ها که وحشتناک هستند:"هر دو بسیار قدرتمند هستند و خصوصیات روحی آن ها شببه به هم است و هر دو غرور زیادی دارند و به طعمه خود رحم نمی کنند"از بین همه شباهت ها داشتن خصوصیات روحی مشابه- آنهم آن خصوصیات وحشتناک- بیشتر از همه دل من را سوزاند.حالا،همه این ها جهنم،جغد چشم های گرد و درشت و رنگی هم دارد که عقاب بدبخت ان را هم ندارد.به عبارتی جغد خوشگل تر است.اما،من و احتمالا تعداد زیادی از ادم های دیگر معتقدند عقاب خوشگل تر است.زیرا ابهت دارد و در سطوح خیلی بالا پرواز می کند و فلان و بهمان.در حالیکه عقاب پرنده ای است با چشمان زشت که علاوه بر داشتن خصوصیات روحی مشابه با جغد،غذاهای مشابهی هم به بدن می زند.خوب سوال من این است چرا ما اینقدر مقام عقاب را بالا برده ایم و هی در مدحش شعر می خوانیم و اواز و سرود و همه جا می خوانیم شبیه عقاب باش و بلند بپر و تیزبین باش و اینا.در حالیکه هی توی سر جغد می زنیم که شوم است و ساکن خرابه است و مستاجر است و بدبخت و ببچاره.اصلا سوال اصلی من این است نیکان ما چرا اینقدر به زشتی علاقمند بوده اند؟ وجدانا کسی فکر می کرد همای سعادت به این زشتی باشد؟من که فکر می کردم همای عزیز از عقاب تیزتر،از قو زیباتر و ا, ...ادامه مطلب

  • استخر روان

  • خانم دکتری که خودم دعوت کرده بودم که بیاید و در مورد کارتیمی برای من و تعدادی از همکاران توضیح بدهد:از یک خانواده متمول و صاحب نام و نشان شهرشان بود و متولد: 54 .16 سالگی ازدواج کرده بود و همسرش از مدیران عالی رتبه وزرات نیرو بود و تمام این 34 سال را همراه با مادر شوهرش در یک خانه گذرانده بود.زیر یک سقف و نه مثلا دو طبقه مجزا.مشخصات دیگزش به شرح زیر به اطلاع می رسد:مادر: سه فرزند 29،27،17سالهدختر اول : دکترای روانشناسی و مقیم کانادادختر دوم: مهندس نمی دانم چی و عازم کانادادختر سوم: دانش آموز رشته ریاضیو اما، نکته مهم اینجاست که قبافه اش به 22ساله ها می خورد.حالا چه بلایی سر خودش و پوستش آورده بود را باید از خودش پرسید.تنها چیزی که من در چهره اش تشخیص دادم پروتز لب هایش بود که واویلایی بود برای خودش.در مجموع صورتش به طرز باورنکردنی طوری جوان مانده بود و آقایان را مات و مبهوت کرده بود.آنچنان مات و مبهوتی که حضوری آمدند و از ترتیب دادن چنین جلسه ای با چنان خانم خوشگلی از من تشکر کردند.فقط مانده بود تشویقی کتبی به من بدهند پفیوزها.اما،چرا این خانم را دعوت کرده بودم؟ زیرا در ذهنم صرف روانشناس بود معادل است با موجه بودن و سلامت روان و سواد داشتن.که البته اینطور هم باید باشد‌اما،خانم بیشتر پلنگ بود تا روانشناس و خروجی کارگاه هم این شد که بجای خسته نباشبد بگوییم خدا قوت و برای پاکسازی ذهن چهار تا ورد را با خودمان بلغور کنیم که نمی نویسم.ممکن است بدآموزی شود.و البته،همکاران چنان استقبالی از ان خزعبلات کردند که طبق معمول فرکانس خودم را فحش باران کردم.◇ صرف اعلام چنان اطلاعات شخصی بی موردی در یک کارگاه آموزشی مخصوصا قسمت خانواده متمول و مشهورش،کافی بود تا بفهمم چه دسته گلی به اب داده ام, ...ادامه مطلب

  • کنگر فروشان

  • حدود بیست سال ایوان مخوف همان بی سر پایی که هیچ کسی نمی دانست چگونه بدون داشتن هیچ لیاقتی رببس مادام العمر اداره ما شده بود،من را از هر گونه پاداش،و اضافه کاری و پول های متفرقه محروم کرده بود و حالا هم اژدها.پاداش که پبشکش،معمولا از حق خودم هم می زدند و می زنند و من چگونه این ظلم ها را تاب آورده ام.اینگونه:- ببینید من اصلا برام مهم نیست چقدر به حسابم واریز میشه.چقدرش رو می تونم خرج کنم،برام مهمه.فرض بفرمایید من ۳۰ حقوق بگیرم و ۲۰ رو بدم برای تصادف ماشین.خوب همون ۱۰ رو بگیرم که یهتره!و این را به دزدی می گفتم که ماشینش تصادف کرده بود.حالا بجای تصادف می شود خانه،بورس،طلا و دلار گذاشت!واقعا هم به آنچه می گفتم معتقد بودم وگرنه جدی می گویم بین انهمه دزد طماع و حریص که به قول پدرم در تابستان هم نمی شود ازشان یخ خرید،دق می کردم.حالا چرا این ها را نوشتم؟چون امروز در یک جلسه بودم که مدیر عامل یک پول تپل را به رییس اداره داد تا بین معاونین تقسیم کند(طبق معمول شامل من نمی شد) و ناگهان شوری بین معاونین راه افتاد که بیشتر به هر کدام از آنها بدهد.رییس هم نه گذاشت و نه برداشت،گفت:- با این حساب همه ش رو باید بدم به شما!و این شور و هیجان معاونین و آن جمله رییس من را پرت کرد به دوم دبیرستان که نمی دانم چه بحثی در کلاس ادبیات در جریان بود که سهره بچه پولدار کلاس مان به معلم ادبیات مان و در راستای تایید حرف هایش گفت:- هر چه غنی تر،محتاج تر!من این ضرب المثل را نشنیده بود و طببعی بود که نشنیده باشم.این ضرب المثل خانه هایی باید باشد که یا غنی هستند و یا غنی می شناسند.سهره هر دو ویژگی را داشت و کاملا آن را درک کرده بود.برای من اما قابل درک نبود و سالهای سال گذشت تا توانستم درک کتم واقعا ضرب المثل درس, ...ادامه مطلب

  • سفارش های سرد شده

  • هم کفش و هم کاپشن را دو ماه پیش بصورت اینترنتی خریده بودم و قرار بود بیست روزه به دستم برسند که نرسیدند.کی رسیدند؟کفش دیروز.کاپشن امروز.هر دو تا را هم بک پستچی آورد و هر دو تا را با داد و بیداد به من تحویل داد.البته تقصیر از من بود.حوصله نداشتم بروم کارتن ها را تحویل بگیرم و کمی منتطر ماند.حالا شاید کمی بیشتر از کمی.اما،خیلی زیاد نبود.چی زیاد بود؟بی اعصابی.من از پستچی بی اعصاب تر.پستچی از من بی اعصاب تر.آخر دعوا هم غر زد که:- خانم شما که حوصله نداری بیای بسته ت رو تحویل بگیری،چرا سفارش میدی اصلا؟◇ هیچ کششی به کفش و کاپشنی که سفرش داده بودم،ندارم.انگار که برنج سرد شده ای هستند که دم دستم گذاشته اند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • قدم زدن در رویا

  • مه هوا،نم زمین و سکوت سنگین کوهستان چنان با هم ترکیب شده بودند که انگار رویایی که ساخته بودند،واقعی است., ...ادامه مطلب

  • بیماری مریض: تنبلی حاد+خودشیفتگی شدید+ نهایت فرومایگی

  • کسانی که هورامان رفته اند می دانند که مردمان آنجا هر چیزی که بتواند خاک را در خود نگه دارد را به گلدان تبدیل می کنند.از سطل ماست و حلب روغن گرفته تا شیشه نوشابه و لیوان های بستنی.حالا،از خوش شانسی من تنها خانمی که در این ساختمان با من همکار است و از سر اجبار با هم دوست شده ایم از اهالی هورامان است و بنابراین اصلا جای تعحب نیست که توی اتاقش پر از گلدان باشد و همچنین برای سرکار خانم از جا کندن قلمه یک گل از یک گلدان و انتقال آن به گلدان دیگر به مثابه آب خوردن است و چنان با مهارت با یک لنگه قیچی گل را از ریشه در می آورد و تقدیم می کند که انگار تی بگ چای را می اندازد توی آب جوش و در می آورد.این را از این نظر نوشتم که خودم در انجام این کار بسیار ضایع عمل می کنم و هر بار که چنین تلاشی می کنم نتیجه تلاشم به خشک شدن هم قلمه و هم گل اصلی می انجامد.از این رو است که کار مهمی است و مهارت خانم در این کار ستودنی است.تا حالا،از این خانم دو تا قلمه نصیب من شده است که هر دو را از گلدان های اتاق خودش برایم جدا کرده است و یکی از آنها از این رونده های سبز-بنفش است که اسمش را نمی دانم و آن یکی سنسوریایی است که برخلاف سنسوریای خودم از عرض زیاد می شود نه از قد.هر دو تا را توی گلدان کاشتم و حال عمومی هر دوتا تا حالا کاملا خوب بوده است با کمال خوشحالی.اما،،همین خانم دیروز گفت در خانه یک گل دارد که هم گل می دهد و هم بوی خیلی خوبی دارد و قول داد برایم بیاورد و چه خوش قول است این خانم.امروز برایم دو قلمه از آن گل آورد و به به، به آن عطر و بو که انگار مخلوطی بود از بوی پونه و آویشن.یک بوی سرد و خنک که حال آدم را در کسری از ثانیه تغییر می داد.مخصوصا که اگر با انگشت برگهایش را لمس میکردی،تا چند دقیقه بعدش , ...ادامه مطلب

  • محروم از ارث

  • وراج از ارث محروم شده است و این تراژدی در چهلم پدرش به عرضش رسیده است.آنطور که خودش می گوید پدرش پنج روز قبل از مرگش هر آنچه را که داشته است به اسم همسرش یعنی مادر وراج زده است و مادرشان هم به اسم دو تا دختر و یک پسر مجرد و بیکاری که دارد انتقال داده است و وراج و یکی از برادرها مانده اند و حوضشان.وراج پیش وکیل رفته است و شنیده است که سندها هیچ ایراد قانونی ندارد و بهتر است دنبالش را نگیرد.بعد پیش مادرش رفته است و مادرش به فرشید، برادر مجردشان اشاره می کند و فرشید شروع می کند به ساختن یک دعوای الکی در حضور دادمادهایشان و دست آخر هم با نشان دادن در خروجی به وراج می گوید:هررررری!( این روایت جای تردید دارد)وراج بعد از این ماجرا اعتقاداتش عوض شده است.قبلا به من توصیه می کرد که کلاه خواهر و برادر سرم نرود زیرا هر چه به خواهر و یا برادر خوبی کنی،بیشتر بدی خواهی دید.اما،حساب پدر و مادر جداست و هر بچه ای تا جایی که می تواند باید به پدر و مادر خود نیکی کند.امروز اما می گفت: پدررررر! مادررردر! خانواادده! هه هه هه!از نظر وراج مادری که داماد را بگذارد روی سرش و پسرش را از خانه بیرون کند همان بهتر که زودتر برگردد پیش پروردگار.نظر دیگری هم داشت و آن اینکه آدم باید فقط و فقط به فکر خودش باشد و خودش. وگرنه زندگی را باخته است و بهتر است من هم از تجربه او استفاده کنم و به هیج کسی حتی پدر و مادر خودم نیکی نکنم!نتیجه اخلاقی: زیاد زر زدن حتی می تواند به محروم شدن از ارث بینجامد.توصیه به خودم:مخ عزیزم کمی دیگر تحمل کن و ترید نشو لطفا و سعی کن نه حرف بزنی و نه نظر بدهی.مساله پولی- مالی- ارثی- خانوادگی است و خیلی جدی! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روانشناسی با رسم شکل

  • شما یک دایره بکش و با یک خط آن را نصف کن.نیمه بالای خط می شود خودآگاه و نیمه پایین می شود ناخودآگاه.روی خط هم باید یک مربع کوچک کشید به عنوان نمادی از ایگو یا خود.چون copmlex ها در ناخودآگاه شناور هستند برای درک بهتر می توان آنها را به شکل سنگ های کوچکی در داخل بخش ناخودآگاه در نظر گرفت.می دانیم که complex ها انرژی دارند و در واقع این انرژی انهاست که در صورت عدم کنترل ما را هدایت می کند.این انرژی در جایی نزدیک مرکز سنگ متمرکز است به اسم آرکیتاپ که بهتر است به شکل یک نقطه در نظر گرفته شود.اگر انرژی ارکیتاپ بدون برخورد با ایگو وارد بخش خودآگاه شود،ضربه خودش را می زند و کار تمام است.اما،اگر از ایگو بگذرد و ایگو به اندازه کافی قوی باشد می تواند مانع اثر منفی انرژی آرکیتاپ شود و حتی آن را در جهت مثبت به کار بگیرد.مثال ساده اش کسی است که در کودکی از محبت محروم بوده و complex کمبود محبت را دارد و این complex به صورت علاقه به شیرینی در خودآگاهش ترجمه می شود.اگر ان انرژی بدون برخورد با ایگو وارد خودآگاه شود که به مصرف بی رویه شیرینی منجر می شود ولی اگر از ایگو بگذرد و ایگو دستش را بخواند می تواند انرژیش را در جهت مثبت هدایت کند و مثلا ان را تبدیل کند به علاقه به صحیح و سالم غذا خوردن.◇درک خودآگاه و ناخودآگاه و مخصوصا آرکیتایپ و ایگو برای من مبهم بودند.امروز با دیدن یک ویدیو تا خد زیادی از ابهام درآمدم و فکر می کنم بهتر بتوانم این مفاهیم را درک کنم.البته این پست برداشت شخصی من است که ممکن است ایراداتی داشته باشد.◇ چقدر ایگو بدبخت بیچاره ست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک کلمه جادویی برای قانع کردن همه افراد با انواع مشکلات روحی و روانی

  • اول صبح همکار وراج وارد اتاق شد.فلاسک چایی اش را گذاشت روی میز.نشست و گفت:- صد سال دیگه نه من هستم و نه شما و نه حتی بچه های من.حوصله نداشتم جواب دهم.اما،دوباره جمله بالا را تکرار گفت و از من پرسید:- به نظر شما این یعنی چی؟- یعنی کشک!برخلاف تصورم قشنگ قانع شد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مصرع حک شده در مخ من

  • فردا قرار است سارا بیاید اینحا تا با هم سیب زمینی و قارچ با سس بشامل درست کنیم.با وجود اینکه اطمینان دارم این کار از هیچکدام از ما برنمی آید امروز رفتم سیب زمینی،قارچ،شیر،خامه و سس خریدم و سارا هم قرار است فردا با آرد بیاید.البته چیزی که می خواهم بنویسم این نیست.رلستش اصلا نمی خواستم در این مورد بنویسم.چون ممکن است فردا کسی بپرسد قارچ و سیب زمینی تان چطور از آب درآمد و من باید واقعیت را بگویم و واقعیت هم که احتمالا چیزی نیست که باعث افتخار من‌ بشود.به هر حال اینها را نمی خواستم بنویسم.چیزی که می خواستم بنویسم این است که اولا تمام بعدازظهر امروز من برای خریدن رفت رفت و دوم اینکه مردم همه با پول نقد خرید می کردند.به عنوان مثل وقتی داشتم قارچ می خریدم یک پسر دهه هشتادی که قبل از من بود پول نقد داد و نفر بعد از او هم که یک خانم مسن تقریبا هشتادساله بود با پول نقد خریدش را انجام داد.بعد می دانی چه شد؟من بخاطر اینکه با کارت خرید می کردم احساس بدی پیدا کردم.احساس شرمندگی و خجالت نبود.اما،احساس خوبی هم نبود.یک جور حس بی طرف بودن به من دست داد که این احساس برای مخ من که شعارش بی طرف و بی شرف است،اصلا احساس جالبی نیست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صداقت یک دروغگو

  • سه ماه پیش یک روز کسی زنگ در خانه را زد و بعد از جواب دادن من خواهش کردم بروم دم در.رفتم و فهمیدم که این آقا ربطی به زمین کناری دارد که تازه می خواهند در آن ساخت و ساز را شروع کنند و حالا برق ندارند و از من برق می خواهند.پرسیدم:- برای چند روز؟- سه روز- باشه.یک دو شاخه آوردند و از برق اینجا استفاده کردند تا امروز.بعد امروز یک شماره ناشناس به من زنگ زد و خواهش کرد فیوز برق را وصل کنم چون پریده است.من گفتم:- شما؟- از طرف ساختمون کناری زنگ می زنم.- آها! شما همونی هستید که به من گفتید واسه سه روز برق می خواید؟- بله.خودم هستم.اینجای قصه سارا پرسید:- و دوباره اجازه دادی از برق استفاده کنن؟- آره!- چرا؟- از صداقتش خوشم اومد!من یک خاله دارم که همیشه می گفت ابوالفضل پورعرب همسایه آنها بوده است و خوب ما که باور نمی کردیم.تا این که چند شب پیش جناب پورعرب کوردی حرف زد و گفت در سنندج زندگی کرده است.حالا این هیچی.همین خاله همان سالها می گفت داریوش اقبالی هم همسایه آنها بوده است.باوررکنیم؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ترسوی پررو

  • راننده سمند خیلی احمقانه پیچید جلوی من و خوردیم به هم.پیاده شدیم و بلافاصله من را متهم کرد که چرا از چپ پیچیده ام.گفتم:- خوبی تو؟بسیار بی تربیت بود.با اینکه چند خانم که توی ماشبن بودند و انگار همسر و فرزندانش بودند و داشتند با تعجب ما را نگاه می کردند،دست از سماجت و گستاخی بر نمی داشت و اصرار داشت من مقصر بوده ام.گفتم:- بیا پایین بینم.زدی به ماشین و می خوای در بری؟الان زنگ می زنم پلیس بیاد!چی شد؟گاز زد و در رفت.همراه با خانواده اش در رفت.راستش حوصله پلیس را نداشتم و تا حدی خوشحال شدم که در رفت.اما،توهین هایش به شدت خونم را به جوش آورده بود که فرار مفتضحانه اش آنهم در حضور خانواده اش درجه حرارتم را کمی تعدیل کرد.نتیجه؟نتیجه اینکه علاوه بر هزبنه های چهار حلقه لاستیک و لنت و سرویس سالانه که قرار بود این ماه بپردازم،هزینه صافکاری هم اضافه شد که جهنم و ضرر آن را هم پرداخت می کنم.اصلا به درک فدای سرم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رشد شخصیت مجانی

  • سارا ز‌نگ‌زده بود که بگوید سایت رویال مایند یک فایل ویژه و بسیار کاربردی روانشناسی را بارگذاری کرده است که به نظر او بسیار به درد من می خورد و بهتر است بروم و آن را گوش بدهم.در آخر حرف هایش هم اضافه کرد:- مجانی هم هست البته!- واااااا!- والا.تو complex پول خرج نکردن واسه رشد شخصیت رو داری و من مجبورم فقط مجانی ها رو بهت معرفی کنم.وگرنه چند وقت پیش خودم کلی پول دادم تا این فایل برام باز شد و همون موقع هم می دونستم واسه تو هم خوبه.اما،چون می دونستم این complexرو داری بهت نگفتم.چون فایده نداشت!رفتم و فایل مجانی را گوش دادم و باید به سه سوال جواب می دادم:1- شما دوست دارید در زندگی چه چیزهایی را تجربه کنید؟* جواب نباید مثلا پولدار شدن باشد.چون خیلی ها پول دارند اما تجربه های مورد علاقه شان را تجربه نکرده اند.2- برای تجربه کردن آنچه دوست دارید در چه زمینه هایی باید رشد کنید؟3- این تجربه ها شما را با چه نوع از موجودات( بیشتر انسان ها مد نظر است) آشنا خواهد کرد و چه کمکی به خودتان، سایر انسان ها و سیاره زمین خواهد کرد؟◇سوالات سختی است.کلی فکر کردن می خواهد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • انتظار برآورده نشده

  • وراج به دخترش پیشنهاد داده بود که با انتخاب خودش نماز خواندن را انتخاب کند و از این به بعد نماز بخواند.دخترش هم در پاسخ پیشنهاد پدر فاش ساخته بود او از خدا انتظار داشته است که در جریان فجایع این روزها بیاید پایین و کاری بکند.اما، متاسفانه انتظارش برآورده نشده است.پس او هم‌نماز نمی خواند.پدر قانع شده بود و کاملا با دخترش موافق بود که خدا باید کاری می کرد و اگر الان نمی خواهد کاری کند پس کی می خواهد کاری کند و در صورت کاری نکر ن به چه دردی می خورد؟◇ دقیقا بعد از این مکالمه وراج رفت تا نماز ظهرش را بخواند! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پدر پیشرو

  • یکی از اختلافات جدی دوران نوجوانی من با پدرم این بود که من طرفدار تیم ملی فوتبال ایران بودم و پدرم طرفدار تیم ملی فوتبال عربستان.یادم نیست چه سالی بود که ایران و عربستان با هم بازی داشتند.اما،یادم است در خانه ما بر سر این مسئله غوعا شده بود و من می خواستم با دعوا و داد و بیداد هم که شده پدرم را طرفدار تیم ایران کنم.اما،پدرم همچنان بر طرفداری از عربستان اصرار می ورزید و خون من را به جوش می آورد.از طرفی فقط یک تلویزیون داشتیم و مجبور بودیم با هم بازی را ببینیم.یادم است من با کل بازی جیغ می زدم و بالا و پایین می پریدم و پدرم ساکت و آرام یک گوشه نشسته بود و تسبیح به دست برای تیم عربستان دعا می کرد.راستش نتیحه یادم نیست.اما،بعدا فهمیدم که پدر تمام دوستانم مثل پدر من طرفدار تیم عربستان بوده اند و ما جملگی نه می دانستیم چرا و نه می فهمیدیم چگونه؟چرا کسی باید طرفدار تیم کشور دیگری باشد و چگونه ممکن است چنین احساسی به وجود بیاید؟ الان هم می دانم چرا و هم می فهمم چگونه.پیش بینی من : دو بر یک به نفع ایران. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها