مصرع حک شده در مخ من

ساخت وبلاگ

فردا قرار است سارا بیاید اینحا تا با هم سیب زمینی و قارچ با سس بشامل درست کنیم.با وجود اینکه اطمینان دارم این کار از هیچکدام از ما برنمی آید امروز رفتم سیب زمینی،قارچ،شیر،خامه و سس خریدم و سارا هم قرار است فردا با آرد بیاید.البته چیزی که می خواهم بنویسم این نیست.رلستش اصلا نمی خواستم در این مورد بنویسم.چون ممکن است فردا کسی بپرسد قارچ و سیب زمینی تان چطور از آب درآمد و من باید واقعیت را بگویم و واقعیت هم که احتمالا چیزی نیست که باعث افتخار من‌ بشود.به هر حال اینها را نمی خواستم بنویسم.چیزی که می خواستم بنویسم این است که اولا تمام بعدازظهر امروز من برای خریدن رفت رفت و دوم اینکه مردم همه با پول نقد خرید می کردند.به عنوان مثل وقتی داشتم قارچ می خریدم یک پسر دهه هشتادی که قبل از من بود پول نقد داد و نفر بعد از او هم که یک خانم مسن تقریبا هشتادساله بود با پول نقد خریدش را انجام داد.بعد می دانی چه شد؟من بخاطر اینکه با کارت خرید می کردم احساس بدی پیدا کردم.احساس شرمندگی و خجالت نبود.اما،احساس خوبی هم نبود.یک جور حس بی طرف بودن به من دست داد که این احساس برای مخ من که شعارش بی طرف و بی شرف است،اصلا احساس جالبی نیست.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 21:58