پرژین

متن مرتبط با «طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم» در سایت پرژین نوشته شده است

گرگ قرمز

  • هر سه تا پیشنهاد از سارا بود:- یه روز عصر بریم بیرون،امروز عصر من آزاد بود.فقط،کجا بریم؟- ابیدر.پیاده روی کنیم.رفتیم و پیاده روی کردیم و به ون مورد علاقه سارا رسیدیم که برگرهای مخصوص معرکه و ارزانی دارد همراه با چای.پیشنهاد سوم، خوردن برگر بود که این را هم قبول کردم و برگرها را سفارش دادیم و رفتیم روی صندلی های مسخره،کوچک و پلاستیکی نشستیم و منتطر آماده شدن سفارشمان شدیم. در این فاصله داشتیم از مناطر معرکه کوههای آبیدر و دامنه سبزش و آبی آسمان و هوای مطبوع و کمی سرد کوهستان لذت می بردیم که ناگهان سرفه های من شروع شد و سارا که از این سرفه ها کلافه شده است گفت:- زهر مار!و چون سرفه ها ادامه داشت.آرزوهای سلامتی اش را از زهر مار تغییر داد به:- قزل قورت!لازم به توضیح است که زهرمار و قزل قورت گفتن سارا فاقد هرگونه زهر و تلخی و سمی بود و فقط نوعی واکنش به تمام نشدن سرفه های من بود و من کاملا درک کردم که سارا از سرفه کردن من ناراحت است و در واقع مخاطب زهرمار و قزل قورت من نبودم.سرفه هایم بود.بنابراین اصلا ناراحت تشدم.شما هم ناراحت نباشید و بیاید ببینید آن قزل قورت گفتن سارا من را یاد چه انداخت؟قزل قورت من را یاد کلاس ادبیات دبیرستان انداخت که این کلمه در یکی از درسها بود و دبیرمان برایمان توضیح داد که یک کلمه ترکی است.همین را یادم بود.بنابراین به محض رسیدن به خانه قزل قورت را سرچ کردم و فهمیدم بله درست است و کلمه ترکی است.در واقع قزل قورت به معنی گزگ قرمز،اسم قبیله ای از ترک های عثمانی بوده است که با هر که در می افتاده اند،نابود می کرده اند و گفتن قزل قورت به کسی به نوعی به معنی ارزوی نابود شدن ان ادم می باشد.◇ یک نظریه وجود دارد به اسم نظریه شکاف اطلاعاتی که در ان ادعا می شود بشر به , ...ادامه مطلب

  • سوارهای بی خبر از پیاده ها

  • هواشناسی پیش بینی کرده است که از دو شنبه به بعد دو سوم کشور را باران فرا می گیرد.این خبر را اگر هفته قبل می شنیدم احتمالا حسابی خوشحال می شدم.چون پیش بینی های برف و باران همیشه من را خوشحال کرده است.که منطقی هم هست.هوا هم قبل از باران هم در حین باران و هم پس ار باران معرکه می شود و برف را هم که دیگر نگو.اما،این بار با خواندن این خبر غم کوچکی چون صاعقه تیزی از قلبم گذشت‌.یاد نم خانه افتادم و استنشاق بوی نم که مثل اسید گلویم را می سوزاند و می خراشد و نفسم را بند می اورد و سرفه ها و تنگی نفس های بعدش هم که بماند.برای لحظه ای ارزو کردم باران نبارد و برای چند ساعت بعدش بهت زده بودم از اینکه چنین آرزویی از اینکه چنین کرده بودم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مهربان باش

  • در این دنیا،از بین همه چیزهایی که می توانی باشی،تو مهربان باش. سال نو مبارک, ...ادامه مطلب

  • راهزن

  • از جمله کرامات من این است که با یک نگاه کوتاه به داخل کیف پول مردم، هم مقدار پول را تا حد قابل قبولی نزدیک به واقعیت حدس می زنم.هم انواع پول های موجود در آن کیف را.با توجه به کرامت فوق، با انداختن یک نگاه اتفاقی به داخل کیف پول آن خانمی که ادعا می کرد چهل هزار تومان پول کرایه تاکسی را ندارد،فهمیدم که دست کم ده هزار تومان را دارد.به هر حال کرایه اش را حساب کردم و مهم هم نبود.اما،از خانم انتظار داشتم حداقل ده هزار تومانی که توی کیفش داشت را به من تعارف کند که بردارم.اما،این اتفاق نیفتاد. عجیب تر این بود که پشت سر هم معذرت خواهی می کرد که هیچ پولی همراه ندارد.انقدر هم صادقانه قسم می خورد که کم مانده بود بگویم یک نگاه به کیف پولش بیندازد. نگفتم.اما،نشستن کنار خانم میانسالی که قیافه اش نه به دزدها شباهت داشت و نه متکدی ها در حالیکه رفتارش هم به راهزن ها شباهت داشت و هم گداها،واقعا حالم را بد کرد.◇ شاید هم ان خانم واقعا نمی دانست داخل کیف پولش سی و پنج هزار تومان پول دارد.آن هم حداقل. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زن و ظلم

  • مساله این است که من زنان را درک نمی کنم و مثلا نمی دانم چرا اینقدر اصرار دارند زیبا باشند؟واقعا زیبا بودن چه نفعی برای یک زن می تواند داشته باشد؟زیباتربن زنانی که دنیا می شناسد از جنیفر آنیستون و شکیرا گرفته تا ناتالی پورتمن و مونیکا بلوچی بخاطر زن دیگری کنار گذاشته شده اند.اما،زنان همچنان اصرار دارند که زیبا باشند.چرا؟ فقط من هستم که درک نمی کنم یا افراد دیگری هم شبیه من هستند؟فقط مساله بالا نیست که در مورد زنان درک می کنم.واضح و مبرهن است که زنان تحت ستم هستند‌اما،من ستم به زنان را هم درک نمی کنم و در این مورد احساس گناه دارم.زیرا فکر می کنم چون خودم شانس داشتن یک زندگی عادی و عاری از ستم هایی که بر زنان دیگر می شود را داشته ام،از درک واقعیت جا مانده ام و در ته ذهنم بجای فرهنگ و قوانین ضد زن، خود زنان را بخاطر ستم هایی که به انها می شود،سرزنش میکنم.اما،هر کاری می کنم‌ نمی توانم زنی را ببخشم که ظلم را می پذیرد.حالا چه این ظلم،حمله بی رحمانه یک زن به زیبایی خودش باشد و چه پذیرش شرایط رقت بار زندگی با ادم هایی که باعث و بانی سلب آرامش و آسایشش شده اند.غیر از موارد خیلی حاد،راه هایی برای برون رفت از شرایط تحمیل شده بر زنان و قطع زنجیره ستم پذیری وحود دارد که اکثر زنان ترجیح می دهند آن راههای سخت اما ممکن را نادیده بگیرند.می دانم که مسالا ایتقدر ساده نیست و گرفتن تصمیم در شرایط دشوار مستلزم داشتن سیستم های فکری پیچیده‌ای ماتند تفکر سیستمی می باشد‌ که اکثر ادم ها و از حمله خود من فاقد تسلط بر چنین سیستم های فکری هستیم.اما،بر همگی مان واجب است یاد بگیربم.یادگیری همه ان چیزی است که می خواستم در موردش بنویسم.همه باید یاد بگیریم.اما،چطور می شود یاد گرفت بدون دسترسی به منابع آموزشی, ...ادامه مطلب

  • هیجده از بیست

  • یکی از همکاران قدیمی که به درونگرایی مشهور است برای کاری پیش من آمده بود و وقتی از هم اتاق بودن من با وراج و دستیار با خبر شد با احساسی سرشار از همدردی با من گفت:- واااای هر دوتاشون با هم اینجا هستن؟- بله!- ولی دوتاشون خیلی حرف می زنن- بله!- از بیست دقیقه،هیجده دقیقه ش رو حرف می زنن- بله!- براشون هم مهم نیست که شاید طرف مقابل دلش نخواد گوش بده- بله!- مغز برات مونده؟- نه!◇ برآورد هیجده از بیستش خیلی خیلی دقیق بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کم مهره گان

  • وراج رفته بود دکتر برای کمر درد و دکتر بعد از گرفتن عکس و سی تی اسکن به سمع و نظرش رسانده بود که وراج به طور مادرزادی یک مهره کم دارد.وراج باور نمی کند و می رود تا نظر دکتر معتمد اداره را بپرسد و دکتر هم با دیدن عکس های می گوید:- دکتر ارتوپد درست گفته و شما یک مهره کم دارید و من این قضیه رو همون بیست و هفت سال پیش وقتی داشتی استخدام میشدی فهمیده بودم.اما چون پسر فقیری بودی مدارکت رو تایید کردم!وراج آتش می گیرد و با احترام از مطب خارج می شود و برمی گردد اداره‌.و اما در اداره و در اتاق ما:وراج و دستیار سخت مشغول شمردن مهره های کمر وراج بودند از روی عکس.من پرسیدم:- مگه سر در میارید؟وراج گفت:- سر در آوردن نمی خواد.عکسه دیگه.داریم مهره ها رو می شماریم!- خوب حالا مهره کم داری یا نه؟- معلومه که نه.من خودم دو دوره آناتومی بدن انسان رو گذروندم و می دونم مهره های کمر پنج تاست.بیا اینجا هم پنج تاست!◇ مهره کم نداشت.◇ وراج سه تا لیسانس دارد‌.مدیریت.حقوق و بهداشت و من هیچ ادم دیگری را ندیده ام که اینقدر مشغول یادگیری باشد و اینقدر ابله باشد.◇ وقتی داشتند خیلی جدی تعداد مهره ها رو می شمردن یک لحظه به ذهنم رسید که اینا واقعین یا کیکن؟! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • قدم زدن در رویا

  • مه هوا،نم زمین و سکوت سنگین کوهستان چنان با هم ترکیب شده بودند که انگار رویایی که ساخته بودند،واقعی است., ...ادامه مطلب

  • یک افتخار از ته دل

  • روزی مردی وارد یک روستا می شود و از اولین شخصی که می بیند می خواهد اسم سه تا از ادم های خوب روستا را به او بگوید.مرد هم اسم دو نفر را می برد و برای سومی می گوید که:- حیف که نمیشه آدم اسم‌خودش رو هم بیاره!حالا چرا این را نوشتم؟زیرا امروز آن را شنیدم و حسابی خندیدم.(ماجرا که به کردی تعریف شود بسیارربامزه تر می شود).این دلیل اول.دلیل دوم هم که واضح و مبرهن است می خواهم از خودم تعربف کنم.چون آن دنیای واقعی است که متاسفانه ادم نمی تواند باید و شاید از خودش تعریف کند.اینجا می شود.قبل از اینکه شروع کنم به تعریف از خودم از کامنتی بنویسم که دیروز دیدم و برایم نوشته شده بود که زیر پوستی پز داده ام.عرض کردم که زیر پوستی نبوده است و اصولا من رک و راست و بی محابا پز می دهم.پز درست زندگی کردن تا آنجا که بشود و شعورم تشخیص بدهد در مسیر درست هستم.کار سختی است این کار و کسانی که در این مسیر هستند یعنی مسیر راست و درست و آزار نرساندن به نه تنها آدم های دیگر بلکه طبیعت و پرنده و چرنده هم،حق دارند پز دهند و من هم یکی از آنها.اصلا امروز یک فایل گوش می دادم در مورد آدم های اخلاقی و غیر اخلاقی.فکر می کنید اساس ذهن اخلاقی ترین آدم ها بر چه ستونی استوار است؟آزاد بودن هر کاری در زندگی به شرط آزار نرساندن به هیچ انسان دیگری.اوه،دارم از آن چیزی که می خواستم بنویسم دور می شوم.اما،بحث اذیت و آزار شد و نمی شود که من یاد اژدها نیفتم.امروز باخبر شدم که من را به عنوان مسئول حجاب و عفاف سازمان معرفی کرده است استانداری.یعنی این افعی هر کاری از دستش بربیاید انجام می دهد که یک نیشی بزند و امیدوارم این داغ روی دلش بماند.حداقل در این مورد ماند.چون من با شنیدن ان خبر دو پا داشتم،دو پای دیگر قرض کردم و خودم را رساندم, ...ادامه مطلب

  • محروم از ارث

  • وراج از ارث محروم شده است و این تراژدی در چهلم پدرش به عرضش رسیده است.آنطور که خودش می گوید پدرش پنج روز قبل از مرگش هر آنچه را که داشته است به اسم همسرش یعنی مادر وراج زده است و مادرشان هم به اسم دو تا دختر و یک پسر مجرد و بیکاری که دارد انتقال داده است و وراج و یکی از برادرها مانده اند و حوضشان.وراج پیش وکیل رفته است و شنیده است که سندها هیچ ایراد قانونی ندارد و بهتر است دنبالش را نگیرد.بعد پیش مادرش رفته است و مادرش به فرشید، برادر مجردشان اشاره می کند و فرشید شروع می کند به ساختن یک دعوای الکی در حضور دادمادهایشان و دست آخر هم با نشان دادن در خروجی به وراج می گوید:هررررری!( این روایت جای تردید دارد)وراج بعد از این ماجرا اعتقاداتش عوض شده است.قبلا به من توصیه می کرد که کلاه خواهر و برادر سرم نرود زیرا هر چه به خواهر و یا برادر خوبی کنی،بیشتر بدی خواهی دید.اما،حساب پدر و مادر جداست و هر بچه ای تا جایی که می تواند باید به پدر و مادر خود نیکی کند.امروز اما می گفت: پدررررر! مادررردر! خانواادده! هه هه هه!از نظر وراج مادری که داماد را بگذارد روی سرش و پسرش را از خانه بیرون کند همان بهتر که زودتر برگردد پیش پروردگار.نظر دیگری هم داشت و آن اینکه آدم باید فقط و فقط به فکر خودش باشد و خودش. وگرنه زندگی را باخته است و بهتر است من هم از تجربه او استفاده کنم و به هیج کسی حتی پدر و مادر خودم نیکی نکنم!نتیجه اخلاقی: زیاد زر زدن حتی می تواند به محروم شدن از ارث بینجامد.توصیه به خودم:مخ عزیزم کمی دیگر تحمل کن و ترید نشو لطفا و سعی کن نه حرف بزنی و نه نظر بدهی.مساله پولی- مالی- ارثی- خانوادگی است و خیلی جدی! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صداش نزن

  • مورچه از دور قربان و صدقه کلارا می رود.پیشی عزیز هم حرف های مورچه را باور می کند و سعی می کند به او نزدیک شود.مورچه از گربه می ترسد و فرار می کند.پیشی هاج و واج می ماند!با دلخوری گفتم:- دیونه ش کردی! یا نگو چقدر ناز و خوشگله یا بذار بهت نزدیک بشه!- خاله به خدا دوسش دارم.ولی فقط از دور.اگر نزدیکم بشه،می ترسم!- یا باید این مشکلت رو حل کنی و یا کلارا فکر می کنه حرفات دروغه!- ولی دروغ نیست!- کلارا کلافه شده!- چکار کنم؟- دیگه صداش نزن!♡ به خانم مهری در استانبول: سپاسگزاری من از شما حد ندارد.بسیار لطف کردید و نهایت محبت را در حق ما روا داشتید.اگر نیاز بود و به مشکل برخوردیم حتما سارا با شما تماس خواهد گرفت.سلامت باشید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تونل زمان

  • خیلی اتفاقی نوشته های منتشر نشده خودم را می خواندم و به این نوشته رسیدم که اردیبهشت نود و شش نوسته بودم:در چند ماه گذشته، اتاق جديدمان در اداره مشرف بر حياط خلوت يك از خدا بى خبر بود كه يك مرغ و خروس را وسط حياط خلوت_ پر از آجر و الوار و فرغون و كمد كهنه و انواع و اقسام وسايل اضافى و بدردنخور ول كرده بود و باعث افسردگى حاد مرغ بيچاره و پرخاشگرى شديد خروس نگون بخت شده بود يعنى صدا از مرغ زندانى در نمى آمد و حتى زياد ديده نمى شد.در حاليكه خروس محبوس كم مانده بود گوش فلك را كر كند از بس وقت و ناوقت فرياد مى زد و هوار مى كشيد و حتى من با چشمان خودم ديدم نهايت سعى اش را مى كرد خودش را به بالاترين جاى ممكن در آن زندان برساند و بعد فرياد بزند.شايد فكر مى كرد شايد صدايش به جايى برسد.صدايش به جايى نمى رسيد و خروس سرخورده و خسته بين آجرها سرگردان مى شد و دنبال چيزى براى خوردن و نمردن مى گشت.روزها من اين تلاش خروس را مى ديدم و البته كه صاحب آن حياط را لعنت مى كردم.اما، شباهت غيرقابل انكارى بين زندگى آن دو موجود و زندگى انسانها پيدا مى كردم.موجوداتى غمگين و تسليم شده يا مغرور و جنگنده كه باجديت در يك ويرانه دنبال دانه هايى مى گردند براى زنده ماندن. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هزار و سیصد آفرین

  • پریروز همانطور که داشتم از کوه بالا می رفتم و آشغال ها را جمع می کردم و از حجم بیش ازاندازه پلاستیک ها شگفت زده شده بودم ،به ذهنم رسید که به پسر جوانی که سطل آشغال های این محله را می گردد تا شاید پلاستیکی،قوطی نوشابه ای و یا آهن پاره ای پیدا کند، پیشنهاد بدهم برود مسیر کانی شفا و تمام چیزهایی که او با بدبختی و با کمک چراغ مخصوص معدنچی ها روی پیشانی اش از این سطل آشغال به آن سطل آشغال دنبالشان است را بدون زحمت زیاد و چراغ روی پیشانی و احتمال آلودگی بالا به دست بیاورد.هم کاسبی می شود برای خودش و سلامتی برای تنش و هم کمک به پاکیزگی محیط زیست.البته بعد از پایین آمدن از کوه این ایده از ذهنم پرید.از شما چه پنهان جرات حرف زدن با هیچکدام از این عزیزان را ندارم.می ترسم یهو من را مرفه بی درد بنامند و یکی از آن آهن پاره ها را بکوبند روی سرم و یا دنبالم کنند و قوطی نوشابه به سمتم پرت کنند.ولی وجدانا چرا به عقلشان نمی رسد چنین کاری کنند؟ تمام چیزهایی که آنها دنبالش هستند در آن مسیرها ریخته است.حالا چرا این ها را نوشتم؟چون این هفته فقط آشغال های نصف مسیر را جمع کردم و در ادامه فقط فحش دادم.حجم تمام نشدنی آشغال ها کلافه ام کرده بود و واقعا دست و دلم به جمع کردنشان نمی رفت.کوتاه سخن،خسته شده بودم.اما،امروز که چهره فعالان محیط زیست مریوان را دیدم که چهل و هشت ساعت بدون خواب و استراحت فقط به خاموش کردن آتش مشغول بودند و در نهایت موفق شدند و صد آفرین که کم است.هزار و سیصد آفرین بر آنها،احساس کردم چه آدم لوس و هلو بیا تو گلویی هستم من! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از سنندج خنک بر شما سلام

  • غروب برای آبیاری درخت ها رفته بودم توی حیاط و تنها چیزی که انتظار نداشتم آن نسیم خیلی خنکی بود که بر تنم وزید.اصلا یک جوری سورپرایز شدم که انگار افتاده ام توی تونل زمان و اینجا نه تابستان است و نه حتی سنندج.بلکه اوایل پاییز است و جایی دور و بر ارتفاعات تته. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تاریکی به اندازه کافی

  • یک ضرب المثل کردی داریم که کمی بدآموزی دارد.اما،ضرب المثل است دیگر و بهتر است خیلی سخت نگیریم.ضرب المثل به قرار زیر است:" دزد اگر دزد باشه،چیزی که زیاده تاریکی شبه"منظور هم این است آقا یا خانم دزد اگر واقعا دزد درست و درمان و زبردستی باشند،چیزی که زیاد است فرصت شغلی و کاری ست.به عبارت دیگر آنچه که لازمه ی کار دوستان است، مفت و مجانی محیا است و دیگر می ماند همت و زور بازو و عرف جبین این عزیزان!ضرب المثل بامزه ای است و من در مورد منشا به جود آمدن آن کمی خیالپردازی کردم و فک کردم احتمالا خانم آقای دزد رفته است پیش خانم همسایه و از کار نکردن همسرش نالیده است و گفته است:- هر چی به این مرد میگم برو کار کن یا میگه امشب مهتابیه و به اندازه کافی تاریک نیست و یا میگه امشب جشنه و همه جا چراغونیه و زیاد تاریک نیست...خانم همسایه هم بدون رودربایستی می گوید:- اینا همش بهانه ست و نشون میده شوهرت بی عرضه ست وگرنه دزد اگر دزد باشه،چیزی که زیاده تاریکی شبه!حالا چرا با نوشتن این ضرب المثل در حال تزویج بدآموزی هستم؟زیرا، آگهی حق عضویت یک باشگاه ورزشی در تهران را دیدم که مبلغش هوش از سرم پراند.چقدر؟سالانه صد و پنجاه میلیون تومان.البته صد و بیست میلیون هم داشت که نمی توانم بگویم صد و بیست و صد و پنچاه فرق زیادی با هم ندارد زیرا دارد و فقط تفاضل قیمت این دو عدد می تواند هزینه سفر من و سارا به دهوک را تامین کند.(قصد داریم برویم دهوک وآثار دوران میترائیسم را ببینیم.اما،سی میلیون پول لازم دارد که تمام سی میلیون را نداریم).از بحث دور نشویم.داشتم میگفتم حق عضویت یک باشگاه ورزشی صد و پنجاه میلیون در سال است.دلیلش هم این است برای اعضا حمام و حوله مخصوص و سونا و اینا در نظر گرفته شده است و هر روز می توانند , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها