منوی مرگ

ساخت وبلاگ

ته ته که می گویند با آن ته ته ای که می شنوند،زمین و آسمان فرق دارد.ته ته گردنه ای است پر پیچ و خم،بسیار مرتفع و بی نهایت سرد.بیشتر از هر چیز باد سردش در خاطرم مانده است و سکوت خوفناک و پرتگاههای خطرناک و ارتفاع ترسناکش.شک ندارم ته ته بلندترین جایی از این سیاره بوده است که پاهایم لمسش کرده است.گرمترین پالتویی که در تمام عمرم داشته ام را تنم کرده بودم.اما ده دقیقه بیشتر نتوانستم تحمل کنم.داشتم یخ می زدم.تند و سریع برگشتیم داخل ماشین و بعدش گرما بود و موزیک و مناظری که با پایین آمدن از ته ته از ابهتشان کاسته می شد.اما،دوست داشتنی تر بودند.حداقل می دانستیم قصد کشتن مان را ندارند.اصلا ته ته کوهستانی است بی رحم در انتظار مهمان با منوی مرگ.

می دانم‌ اگر تا این اندازه غمگین نبودم،از آن فایل صوتی به دست آمده از جعبه سیاه کشتی سانچی رد می شدم.اما،انگار بازوهای اختاپوس غم،در جستجوی کشیدن تمام غم های عالم به سمت قلبی است که خودش غم دارد.خودم غم داشتم و شنیدن صداهای آن فایل مثل تیر آخر،کار خودش را کرد و تمام انرژی ام را گرفت.باید می خوابیدم.اما،صدای ماشینی که روشن نگه داشته شده بود،نمی گذاشت.کلافه و عصبی بلند شدم و با پالتو و شال گردن رفتم ببینم این صدا از کجا می آید؟صدا از دم در می آمد.با دیدن من هم راننده و هم همسرش و دخترش فهمیدند چقدر بیشعور بوده اند.خانم و آقا خودشان را زدند به آن جاده ای که مخصوص بیشعورها احداث شده است.اما،دخترکشان کمی خجالت کشید.کمی  بعد هم ویراژ دادند و رفتند.

اما،خواب من پریده است و غم سنگین تر از قبل بر قلبم نشسته است و دارد با کلمات بازی می کند. فرهاد آزاد شد یا آزاد فرهاد شد؟مرینت بی مادر شد یا مادر بی دخترش شد؟

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 21:21