نام نیک

ساخت وبلاگ

دیروز خیلی اتفاقی یکی از دوستان دبیرستان را دیدم و سلام و احوالپرسی کردیم و چه خبر و اینا.بعد این دوستم پرسید چرا در هیچ گروهی نیستم و اگر دلم می خواهد شماره ام را بدهم تا در گروه بچه های چهارم تجربی دبیرستان بعثت اضافه شوم‌دلم می خواست؟ابدا.شماره دادم؟بله.

شب وارد گروه شدم و انتظار داشتم دوستان برایم کف بزنند و هورا بکشند.اما،دریغ از جواب سلام هم.دوستی که من را ادد کرده بود عذرخواهی کرد و گفت نت ضعیف است.دو ساعت بعد خانمی به اسم الهه جواب سلامم را داد.او من را به یاد داشت.من او را نه.عکس گذاشت و باز هم نشناختم.

کمی بعد دوستان از من عکس خواستند و من اولین عکسی که در گالری داشتم را بدون فکر توی گروه گذاشتم.عکسی بود کاملا عادی و طبیعی.بدون آرایش و کاملا ساده.اما،گویا همین عکس حساسیت ها را برانگیخته بود.گویا بسیار جوانتر و خوش تیپ تر از همه بچه ها مانده ام و خبر نداشتم.

عکس دوستان همه با آرایش های حال به هم زن بود با سر و وضع های تصنعی.این ها یک طرف.از طرف دیگر بیشتر بچه ها متاهل بودند و بچه دار و فقیر.یعنی ابایی نداشتند از اینکه بگویند در شرایط بسیار سخت اقتصادی به سر می برند و همه فگر می کردند من باید حسابی پولدار باشم و خوش به حالم.

در کل از گروه خوشم‌ نیامد.اصلا مورد استقبال قرار نگرفتم و حسابی خورد توی ذوقم.فقط پیام سهره خوشحالم کرد که چند شب پیش خوابش را دیده بودم.سهره هم از دیدن من خوشحال شده بود و بقیه اصلا برایشان مهم نبود.امروز یک فایل روانشناسی گوش دادم در مورد تخمین جایگاه خودمان.

عرض شود که ما انسان ها خودمان را خیلی دست بالاتر از آنچه هستیم،می پنداریم و فکر می کنیم همه به ما فکر می کنند و فکرهای خوب هم می کنند.در حالیکه دیگران اصلا به ما فکر نمی کنند و یا خیلی کم فکر می کنند و وقتی هم که فکر می کنند آنقدری که ما فکر می کنیم‌شیرین در موردمان فکر نمی کنند.

خبر خوب اینکه نوع فکر دیگران هیچ آسیبی به ما نمی رساند و آن تخمین بالایی هم که خودمان در مورد جایگاه خودمان حدس می زنیم و البته که معمولا اشتباه است،بیشتر به نفع مان است تا ضررمان.یعنی خوب است که فکر می کنیم همه ما را به عنوان یک انسان نیک می شناسند و دوستمان دارند.

اما، خوب در موارد اینچنین حسابی توی ذوق آدم می خورد و فک آدم می افتد.فک کن من فکر می کردم برای ورودم به آن گروه سوت و کف و هورا می زنند.واقعا اینطور فکر می کردم و آنطور شد.یعنی خطای تخمین جایگاه خویشتن در من فاجعه است و لازم است کسی من را از برق بکشد والا!

◇ فقط خوابی که دیده بودم حالب بود.من با سهره دوست نبودم اما همیشه احساس می کردم در یک فرکانس هستیم و بعد ار دیدنش در خواب در گروه هم با هم چت کردیم.

◇ دیشب هم خواب دیدم فنجان پیرکس ترک مورد علاقه ام شکسته است و امروز فنجان پیرکس ایرانی مورد علاقه ام شکست

◇ شعری که می خواهم بنویسم شعری از سعدی است که بعد از آنکه در آن گروه انقدر ضایع توی دوقم خورد به یادم آمد:

سعدیا مرد نکونام‌ نمیرد هرگز/مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

این بیت شعر سالها به دیوار خانه قدیمی ما آویزان بود و آن را یکی از دوستان پدرم که بسیار آدم درستی بود و خط خوبی هم داشت برای پددم نوشته بود و رفته بود روی دیوار خانه ما.البته عاقبت آن دوست پدرم به طرز وحشتناکی با آن شعر در تضاد درآمد.یک نفر را کشت و خودش اعدام شد و تنها چیزی که بجا نگذاشت نام نیک بود(البته شعر سعدی کمی ضدزن است که بخاطرش متاسفم واقعا.)

در همین راستا دیشب پروفایل شوهر اژدها را دیدم که متنی بود با این مضمون"مدت زیادی درراین جسم‌ نمی مانی،باشرف زندگی کن" بعد این آدم بی شرف ترین انسانی است که من می شناسم.

◇ اوه از کجا رسیدم به کجا.مثلا میخواستم امشب ننویسم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 46 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 20:24