برگ های بلال

ساخت وبلاگ

تا نایلون بلاها را دست سارا دیدم،فهمیدم چه فکری در سر دارد و اولین جمله ام این شد:

- من بلال نمی خورم!

- باشه.

علیرغم آن "باشه" سارا بعد از چای و میوه بلند شد و گفت می خواهد بلال کباب کند.

- من بلال نمی خورم

- حالا بذار درست کنیم

- به شرطی که صد تا صفرش رو خودت انجام بدی.من حوصله بلال کباب کردن ندارم

- باشه

سارا اول برگ های دور یک بلال را جدا کرد و بعد رفت سراغ گاز روشن کردن.در این فاصله من تصمیم گرفتم حداقل برگ های بلال خودم را جدا کنم.من داشتم برگ ها را می کندم و سارا داشت با شعله های گاز سر و کله می زد و هر چند دقیقه یک بار یک غری می زد:

- این چزا جرقه نمی زنه؟

- به برق وصل نیست

- چرا؟

- سه راهی ندارم

- خوب بخر

و دوباره

- این چرا روشن‌نمیشه؟

- به کم مکث می خواد

- چقدر مکث؟

- چند ثانیه

در تمام مدت مکالمات بالا من داشتم برگ های دور بلال خودم را می کندم و تمام نمی شد.گفتم:

- چه تکاملی؟

- تکامل چی؟

- این بلال! چه تکاملی پشت این برگ ها هست.فک کن این همه برگ دور اون دونه هاست.

- فک کردم گاز رو میگی!

- گاز چه ربطی به تکامل داره؟

- نمی دونم.

حالا سارا برگشته بود توی سالن و تلاش من را برای کندن برگهای بلال نگاه می کرد و انتظار داشت خودم بروم گاز را روشن کنم.من همچنان در بحر بلال بودم و ان برگ ها و دانه ها و رشته های نازکش.به سارا گفتم:

- این رشته ها رو نگاه کن شبیه مو هستن.چقدر هم خوشگل!

- آره.من می خورمشون!

- واقعا؟

- آره شیربنه.خوشمزه ست!

بالاخره کندن برگ های بلال من هم تمام شد و رفتم گاز را برای سارا روشن کنم و روشن هم کردم و سارا یک ثانیه بلال خودش را روی شعله گاز چرخاند.اما،ثانیه بعد تلفنش زنگ خورد و من ماندم و دو تا بلال و یک شعله روشن گاز‌.با حیای خودم یک شعله دیگر را هم روشن کردم و با کمک دو دست مشغول کباب کردن بلال ها شدم.سارا هم هی می رفت توی سالن و هی برمیگشت توی آشپزخانه و کمی مانده به کباب شدن کامل بلال ها،یکی از بلال ها را از دست من گرفت و همزمان با تلفنی صخبت کردن بلال هم کباب می کرد.در نهایت بلال ها کباب شدند و من سهم خودم را خورده بودم که تلفن سارا تمام شد.تلفن که تمام شد سارا بلال خودش را برداشت و یک گاز زد و گفت:

- همه دوستان من از خودم وراج تر هستن!

نشد نخندم.حالت سارا خیلی بامزه بود و واقعا نمی شد نخندم.بعد از یک خنده طولانی گفتم

- البته دور از جون تو!

- این رو الان میگی.همون موقع باید میگفتی!

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 13:32